دفتر چارپاره
خر و شغال
یک شغالی کنار باغی زیست
میوه ها را درید و از بین برد
باغبان قصد کشت او را کرد
وانمود او که مرده است، نه مرد
=
نزد گرگی رفیق خود، او رفت
گرگ قلبش به حال او شد زال
ماجرا را برای او چون گفت
می پذیرد، شغال را، در حال
=
گرگ در خانه اش، طعام نداشت
نقشه ای را، شغال، طرح نمود
یک خری، در میان دشتی هست
آورد، طعمه ای شود، پر سود
=
سوی خر شد شغال چون غمخوار
گفت، ای خر! چه زندگی داری؟
آدمی را چرا مطیع شوی؟
عمر خود را هدر دهی؟ ، خواری!
=
پس بیا سرزمین ما، ای دوست
سر زمینی، پر از قشنگی هاست
نعمتی وافر و بدون غم است
آن شود بهترین زرنگی هاست
=
خر موافق شد و به راه افتاد
گرگ را دید از دور و دریافت
تله ای هست ومرگ اوحتمی است
ایست کرد او، و قصه ای او بافت
=
آنچه بینم، بهشت و نعمت هاست
لیک، پندی ز مادرم، دارم
باید آنرا بیاورم با خود
خواندنش، هر شبی، شود کارم
=
با تعجب، شغال، می پرسد
آن نصایح، چه بوده است در آن؟
گفت، آن خر، چهار می باشند
پند اول، بدون پند نمان!
=
آن بقیه، بیاد من چون نیست
تا رسیدم، برای تو گویم
او رسید و چنین بیانی کرد
یادم آمد، سه را که می جویم
=
گر بدی هست، یاد بدتر باش
خصم دانا، به از رفیق ندان
با رفیقان بد، مشو همراه
این نصایح، برای هر انسان
=
پندها را، شغال، تا فهمید
دور شد، بی درنگ، از میدان
در فرارش، سگان باغ خران
میکنند آن شغال را، بی جان