شعرهای راحت من همان افراغ اندیشه است برایم....
شعر اول
چه زود
زمان میزایید
ما بارور نه ماه انتظار
پا به زندگانی میگذاشتیم
نامش را هر سال...
یک کلاس میگذاشتیم!
لالاییهای نوین هنر
نیهیلیسم اطواری
جلادیهای تکنیک
حیلهگریهای علم
در جادوی هنر
توده را آورده به شور
سرش را به بند ماتحتش
در جدال با گناه و شیطان
وسط رقص تانگو
یکدفعه میکنند رقص بندری!
شعر دوم
با یک لبخند صورتی
راحت می روند بالا
پیک توی ساندویچی
روی هر تختی که مهمانش کند
با اشعه بلوتوثی
که وای فای شده دیگر
سال های سال باید پنهان شود!
شعر سوم
سه چهره
سیاست..اقتصاد..مذهب
قابیل بر هر یک جداگانه تکیه کرد
سه قدرت آمد پدید
زور....زر....زهد
استبداد..استعمار..استحمار
فرعون..قارون..بلعم باعورا!
خودت فکر کن
به من چه!
شعر چهارم
در میان این همه سوالها و تناقضها
از راههایی که میگذرم
و مردمانی دیگر نیز آنها را طی کردهاند
اینجاست احساس کوچکی میکنم
فکر میکنم شاید اینطور نباشد
و هر بار با یک غریبه دست میدهم
و به او میگویم
نباید مثل بیگانهها رفتار کند با من!
شعر پنجم
ناگهان مثل ابژه ای
پرتاب شدیم در هستی
در زمانی و مکانی که هرگز انتخابش نکردیم!
در میان یخ روزگار به دام افتاده
همچنان بال های خود را بر هم می کوبیم!
در دست استبداد شرابی
شری که آخرش آب است!
یک تردید...یک نوسان...یک انتخاب...همین!
پ.ن
مهر 96-شهر من کرمانشاه
از چشمان خونین است!
بر زخم لب ، نمک پاشیدن..
آغاز فریاد شعر غمگین است. بداهه
سلام و درود بر استاد غلامی عزیز زنده باشید به عشق همتبار خوبم