سلام و درود استاد بزرگوار
راستش این شعر رو در سایت دیگری سه سال پیش به اینگونه نگاشته بودم:
=====
جاده ای بی انتها و من پشت چراغ قرمز احساس مبهوت
انگار هیچ وقت این جا چراغی سبز نخواهد شد
مثل یك فاصله بود
این طرف رنگارنگ
ان طرف فقر و سیاهی جاری
عطر نان پیچیده در فضای جاده
كودكی اه كشید
پدری قلب خودش را چسبید ...
مثل یك كفتر پر كنده پسر
اشغال تباهی ز پر ای جعبه درون برد فرو سر
ناگهان گونه كودك گل انداخت .. خندید
و صدا كرد پدر روز عید است بیا مثل این كه خدا.. فراموش نكرده ما را ..
پدرش حیران شد
كیسه ای را اورد
چند تكه كپك خورده ولی خوشمزه نانی و بعد تكه ای میوه گندیده .برنجی بد بود .
كیسه پر شد پیرمرد سر بلند كرد و گفت ای خدا شكرت باد .......
===========
نقد یکی از اساتید این بود که شعر بین سپید و نیمایی متحیر است
با کمک و راهنمایی های استاد پور دامغان سعی کردم کامل نیمایی باشد
...
از نظر و نقدتان بی نهایت سپاسگزارم
و خواهم آموخت و نکات را بکار خواهم بست
سپاس
برقرار باشید به مهر
این واقعیت هاست که شعر را می سازد ...و چه بسا، بارها و بارها دست به دامان ضریح مبارکش ! می کشیم تا حقیقت ــــ های تلخ زندگی مان را به چالاش بکشیم..... شاید با این بوسه های پنهان بر قامت دلکش و زیبایش، دست های به زنجیر کشیده اغنیا را باز کند ...!!
و اما شما نازنین چه زیبا بیان نمودید دست مریزاد