« به نام خدا »
ای دوست نخور غُصّه اگر قافیه تنگ است...
بی قافیه هم شعرِ تو زیبا و قشنگ است
شعرِ تو اگر ؛ بی در و پیکر شده بد نیست
چون ؛ دورهٔ « سالاریِ » اشعارِ جَفَنگ است !
« بیهوده سرایی » شده یک سَبْک ، در این عهد...
بعضی به تو گویند ؛ که این سَبْکِ «فَرَنگ» است !
کیفیَّتِ اشعارِ تو ؛ در اصل ، مهم نیست ...
چون بر سرِ کمیَّتِ شعر است که جنگ است !
هر مُهمَل و موهوم ، که در لحظه ببافی...
در جمع بگویند ؛ که شاعر چه زرنگ است !!!
تولید بکن باز ، از امروز ، دو صد شعر...
در عرصهٔ تولید ، مگر جایِ درنگ است ؟؟؟
هر منتقدی ، نقد کُنَد ، شعرِ تو را باز ...
پاسخ بده با اخم که اینها همه «اَنگ» است !
بستند به نافَت همه «اُستاد» و تو خوشحال...
گفتی که مرا ؛ هر که کُنَد نقد ، مَشَنگ است !
از شاعری و شعرِ کهن ، مانده چه بر جا ؟؟؟
از دُرّ و گُهَر ، مانده به جا ؛ بیل و کلنگ است !
در شعرِ بزرگان ، نظری کن ، که ببینی ...
از یاوه سرودن ، نه تو را « نام » ، که « ننگ » است !
این تیغ ، فقط ، قاتلِ اشعارِ « کهن » نیست...
بر پیکرِ هر شعرِ « نُوین » تیرِ خدنگ است !
بیهوده نکن خسته خودت را تو در این راه...
« هم راه دراز است و هم پایِ تو لنگ است !»
شاعر که خمار است ، چه دارد که بگوید ؟
وقتی که گرفتارِ ، دم و دود و سُرنگ است ؟!
هرگز نرود میخِ تو « مهران » به دلِ سنگ...
ایرادِ تو از میخ ؟ و یا ؛ سختیِ سنگ است !؟!.
« مهران اسدپور »
بسیار بجا و زیباست
مبین مشکلات جامعه