جمعه ۲ آذر
وقتي رفتي... شعری از سعيدکنگي
از دفتر ناگفته ها نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ ۱۲:۳۴ شماره ثبت ۵۸۲۰
بازدید : ۱۰۳۹ | نظرات : ۶
|
|
وقتی رفتی،دنیا روسرم خراب شد
قصه عشقمون خلاصه تو یه قاب شد
انگاری همش یه خواب بود
تاپلک زدم،ازتوفقط عکست توقاب بود
کاش عکستو قاب نمی کردم
زندگیموبایه احساس،خراب نمی کردم
ازوقتی رفتی همه پنجره هابه روم بسته شده
دل عاشق من،از عاشقی خسته شده
کاش اون پنجره هرگز به روم باز نمی شد
قصه این عاشقی هیچوقت آغاز نمی شد
دیگه خسته شدم،از نگاه آدمای خسته
خسته ام خسته،ازدیدن عاشقای دلشکسته
کاش عاشقی رسوایی نداشت
آخراین قصه،جدایی نداشت
خسته ام خسته،از این زمونه
خسته ازاین دروغهای عاشقونه
چی بگم که همینه رسم زمونه
هرکی بره فقط غمش می مونه
وای از بداین زمونه
هرکی عاشق بشه تنهامی مونه
چی بگم ازدست تو،ای روزگار
که باعاشقا نداری،سرسازگار
همیشه این بوده بازی روزگار
معشوق رفتنیه،عشقهامیشن موندگار
همینه،همیشه،آخرعشق بی وفاییه
معلومه تکلیف عاشق،آخرش جداییه
بهتره دیگه نگین،عشق مقدسه
تاحالا،دل هرکی سوخته بسه
دروغ نگفتن اونا که گفتن:دنیادو روزه
دوروزآشنایی،بعدش انگار،عمریه دلم میسوزه
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.