سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        آغاز

        شعری از

        علیرضا امیرخیزی

        از دفتر عشق موهوم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۰ ۱۴:۲۹ شماره ثبت ۵۷۷۶
          بازدید : ۱۵۰۲   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        تو خبر داری از این فاجعه ...

        از مرگ دلم !

        ریشه ی رویش این خاطره ها ،

        چشم تو بود !

        چشم تو ...

        شیشه ای بود به نرمی هوا...
        من در آن زندانی !

        چشم تو ....

        چشمه ی صدها احساس ،

        مثل  یک وسوسه  در نیمه شب تابستان ...

        • که  به یاد آر ...

            فرو  مرد دلم در دل تو ...

                 که فرو خفت لبم بر لب تو  –

        مثل آواز غم زنجره در گوش نسیم،

        مثل رنگ پر پروانه که آمیخت

        به رنگ شعله ...

        و به رقصش جان داد !

        مثل زنبق ...

        که به آواز وزغ ،

        اسکان داد .

        مثل اشکی ...

        که در شوق وصال خورشید ،

        همه از بالم ریخت ،

        تا کند بیدار ...

        دریای  گناهی

        که دهانش را...

        تنها به شکار دل من باز نمود .*

        مثل یک خیره نگاه تو

        به شعر ترِ من !

        ***

        اینک ای  ... عشق من !

         آکنده ترین رویش خاک!
        نفسی بر لب خاموش من ازباد رهاییکه نهان است به گیسوی سیاه شببی ماه دلت ...
        اهدا کن!
        نفسی برلب خاموش من آر!
        نفسی بر لبم آر!

        تا به سوی تو زنم بال دگر !

        .....

        چه شکوهی ....

        از این  آغاز دگر  !

         

                       ******************************
        * ایکاروس بالهایی از موم ساخت و پرواز آغاز کرد برای رسیدن به معشوقه اش ، 
        خورشید . بالهای موم وی تاب مقاومت در برابر حرارت خورشید را نداشتند . بالها قطره قطره ذوب  می شد . دریا دهان ِ گسترده و کف آلودش را برای ربودن ایکاروس باز کرد . ایکاروس تنها به اندازه ی دراز کردن یک دست با خورشید فاصله داشت. ولی سقوط آغاز شده بود.دریا او را از آسمان ربود و بلعید و بعد پیکر بی جانش را در تلاطم امواج به رقص خورشید در آورد ، تا سرانجام صخره ای پناهش داد و صخره حرمت یافت از حضور عاشق ، و از آن پس این دریا به نام او« ایکاریا » نامیده ‌شد. اما بازهم  جانی دوباره ، از دم خورشید..... و آغازی دوباره برای بال کشیدن به سویش.... !

        *

        در مورد سرگذشت بسیار زیباو کاملتر  ایکاروس به مطلبی به نام " عاشق جاودان خورشید" در وبلاگهایم به یکی از آدرسهای زیر رجوع کنید :

        http://mujan.loxblog.com/post.php?p=1

        و یا 
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2