خلسه ی کبود
از بلند ترین و پهناورترین سایه های ظلمت
به آفتاب نورانیّتت می نگرم
و هر چه می گذرد مردمان دیده ام
کم سوتر می شوند .
ای خدای شبنم فرست
ای خدای اعلم و اعظم شناس
اینک خروسهایمان
گلبانگ اصالت و غرایز حقیقت را
فراموش کرده اند
و به عزلت ویرانه ی لال ها خزیده اند .
جوانانمان را چه کنیم که در هر سحرگاه
به خلسه ی افیون فرو می روند
و در خواب رویای سبز می بینند .
چرا ما را برای لحظه ای با نافله ی تجلّی
که پر است از گلهای بابونه و نرگس
رها نمی کنی تا
از فرش بلایا
به عرش مسیحا
رجعت کنیم ؟
اکنون کنگره های نابینایان قرن
بر روی سن فرانسوا
برای بینایان
تله تئاتر درام برگزار می کنند .
ما از زائران خسته ی دورافتاده ایم .
ما با کجال کثیف طرف شده ایم که
به پرورش چرک و چین و چروک می پردازند
و تز و پایان نامه ی خود را به قطر تیراژه
برای جامعه ی اکابر
تدریس و تکثیر می کنند .
بیا مشعل تاریکمان را
با گوشه ی چشمی منوّر فرما
تا بتوانیم رویش یاسمنها و آلاله ها را ببینیم .
ببین چگونه ریسمان بیهودگی و تعلّقات خاطر
به پاهایمان گره خورده است
و توانائی عبور از آئینه های تقدیرِ معلول
دشوارتر از دیوار تدبیر است .
ای پروردگاری که
کماکان باعث شکوه و بالندگیِ مایی
ما را به سلسله ی هلهله کنندگان
و اهالی
پایکوب آباد پیوند ده .
آمین
باقر رمزی باصر
سلام
مثل همیشه بسیارعالی