شب بوی بی گلدان من بانو، آلاله ی بی ساقه و پرچم
تزئینیِ یک عمر خشکیده ،در پشت جلد ظاهرا آدم
خوابیده در بی میل تن بودن ،غرقِ سکوتی با عرق درهم
در حال زاری که تو را خوابید پا روی مغزت می کشد محکم
یک جیغ بعد از درد، یک درد بعد از جیغ
این جنگ تحمیلی زن بودن زوری
این درد های کهنه را بردار در شعله ی شومینه خالی کن
راوی، بیا این بار آدم باش قلب مرا از کینه خالی کن
بیرون بکش ازمن فلش بگ را در خانه ی آیینه خالی کن
سارای بد خوابیده را بردار در قصه ی تهمینه خالی کن
بیرون بکش امروز از گیره ی موهام
تنها نشانی را از مردِ سنتوری
حالا بیاور کافه ای را که کز کرده در حجم صدایش بود
اجرای زنده زخمه ی سنتور من کوک شوری پا به پایش بود
هر قطعه او را عاشقی کردم هر شعر می گفتم برایش بود
بیرون بکش آن بوسه ها را که در سینه ی کاغذ به جایش بود
خیره به چشمانم هی گفتگو می کرد
بی لب ولی پرحرف آن چشم انگوری
راوی، چرا یک بار بی انصاف از فصل قبلی در نمی آیی؟
باور نداری قبل پاییزش ،گل بوده این آدم مقوّایی
از درد هایم جعبه در جعبه هی مُرده پشت مُرده می زایی
پُر می کنی در من هیاهویِ ارواحِ در صد سال تنهایی
با ترس می میرم. از زنده ام سیری؟
هی می کشی من را تا جیغ مجبوری
بانوی من این رنگ و رویت را لبخندها بهتر نخواهد کرد
مخفی ترین هول و ولاها هم تا چشم هایت می شود پیگرد
این ریملِ کش آمده با اشک وقتی که هر شب دیر آمد مرد
وقتی که کابینت کبودت را گردن نمی گیرد بمیر از درد
از درد بعد از جیغ، از جیغ بعد از درد
این جنگ تحمیلی زن بودن زوری
۹۶/۴/۱۵ #سارا.سلماسی