شفقِ آلاله
عطرغریبی را که به گرد
صلیب عیسوی می گردد
حکم طواف و نیایشِ
گلهای مریم را دارد
مانند فوّاره ای که به دور حوضچه ای ویران
در فورانِ سماع است .
وقتی سپیده دمان از زیر شمد نومیدی
برمی خیزم و به بوستانِ
خشک حاشیه ی حافظیه ی تصویرِ
فالنامه ی حافظِ لسانُ الغیب می نگرم
دستان نیازمند کودکان حاشیه ی آئینه
به قطار مژگان
و دشت گونه هایم سنگ می زنند .
آیا زندگی و بالندگی این است
که هر روزه برای دیدن
لحظه ی استفراغ
بیدارباشیم .
و در زمان زایش شفقِ آلاله ، خواب بمانیم ؟؟
ای سلسله ی موسیقایی رامشگران
ای مومیایی وصف ناپذیر جسم بلورین
آیا ندای آیات گلبرگهای فرقان را می شنوی ؟؟
کدامین نغمه ی زمینی
رنگ آبی سماوات را به سُخره گرفته و می خندد ؟؟
همه ی محرومان در لاک نشئگی خود می لولند .
من در تبی مرطوب و خاموشِ شبنم خیزِ
باغچه ی طراوت همچنان می لرزم
و تو از دریچه ی گمشده ی اساطیری
به معنای زندگی ، مُردگی بخشیدی .
ببین چگونه در دامنه های سبزینه ی قرون
افشانه های خیره کننده ی استرکنین می روید .
آفریدگارا :
خلاء معنای تفکر جامعه ی ما را
با معنای واقعیّت معنویّتت پر گردان .
ما بیماران و مبتلایان جامعه ی مدنی
نیاز به کمپین و نهضت
معنا درمانی داریم .
تنها تو می توانی
تا عمیق ترین نقطه ی مردمان فانی مان
همراهمان باشی .
باقر رمزی باصر
تا عمیق ترین نقطه ی مردمان فانی مان
همراهمان باشی .
درودها استاد
بسیارعالی