دفتر پند و داستان
خاتم سلیمان
بزرگان، داستانی نغز گفتند
درآن یک پند پنهانی نهفتند
اشارت ها به این قصه زیاد است
چه مولانا چه حافظ هم مراد است
از آنان من تلمذ می نمایم
شود تا از خفا چیزی گشایم
من از دلو خودم بهره گزینم
ز باغ معرفت گلها بچینم
=
سلیمان نبی انگشتری داشت
حکومت بر بشر، دیو و پری داشت
چرا، چون نام اعظم بر نگینش
خدا داده به عبد بر گزینش
مسخر کرد او جن و ملک را
بدست آورد اسرار فلک را
=
ز کاخ و پیکره تا جام و دیوان
مهیا شد برای او ز رحمان
چنین لشکر مثال قدرت نفس
اگر آزاد باشد پر ز هر نحس
و گر در بند روح آید، و فرمان
ز خدمت، عشق گردد همره جان
=
شروع قصه از جائی نمودند
وقایع را به آسانی سرودند
سلیمان کار استحمام دارد
نگینش نزد کلفت می گذارد
شنید آن دیو، از ، اینگونه گفتار
به ظاهر شد سلیمانی به رخسار
طلب کرد از کنیز انگشتری را
کنیز آنرا به او رد کرد در جا
=
کنون خاتم به دست دیو افتاد
شد او جای نبی بر تخت و بنیاد1
همه مردم پذیرفتند دعواش
چه صورت همره خاتم دهد تاش2
کفایت کرد صورت با نگینش
ولی روح و منش دور از جبینش
=
ز گرمابه برون آمد سلیمان
خبر را او شنید و قصه ی جان3
سلیمان آن منم، آن یک به حق دیو
نماد حیله، بد ذات است با ریو4
ولی باور نشد اینگونه دعوا
به کار صید ماهی رفت دریا
=
به حیلت چون نشست آن دیوبرتخت
ز آینده هراسان آن نگون بخت
مبادا خاتم از دستش شود باز
به دست صاحبش برگردد این راز
لذا آنرا به دریا داد آسان
که پیدا کردنش باشد چو افسان5
=
رعایا دیو را بی لطف دیدند
از او جان و از او دل را بریدند
صفا در آن نبی بود و دراو نیست
ز رفتارش سئوالی شد که او کیست
به تدریج آن ستم رو شد، و تزویر
مقرر شد ز تختش او شود زیر
=
سلیمان بر لب دریا نشسته
به صیادی کمی مشغول گشته
در آن هنگام صیدی عایدش شد
لهذا بطن ماهی لازمش شد
در آن ماهی نگین را یافت از نو
به قدرت او رسید و تاخت از نو
=
خبر مخفی نماند و مردمان هم
بشوریدند بر، آن دیو ، از دم
سلیمان را به تخت و کاخ بردند
نوازش داده اند آنجا نشاندند
=
نه هرکس، خاتم از دست سلیمان
رباید، او شود، از دم مسلمان
هر آنکس، با صفا باشد به روحش
اثر ، خاتم گذارد ، بر شکوهش
نگین، با نام اعظم پر اثر هست
به دست دیو افتد او شود پست
همان خاتم بیفتد دست خوبان
شوند آسان بسا مثل سلیمان
که این نفس است، خاتم نیست درکار
گشاید مشکل و بگشاید اسرار
=
1 – بنیاد یعنی اساس و شالوده
2 - تاش به معنای دولتیار و صاحب
3 - جان اینجا جمع جن است
4 – ریو یعنی مکر و تزویر
5 – افسان معنای افسانه است