جمعه ۵ ارديبهشت
سفر بخیر! شعری از
از دفتر غربت موهوم نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۰ ۲۱:۵۹ شماره ثبت ۵۴۷۹
بازدید : ۱۶۶۹ | نظرات : ۱۰
|
|
تا زبان مادر سرخ است!
هیچ ناپدری ی لال و در بدری
مهربان تر از او نخواهد شد!
***
هنوز دلِ پا هایم
برای اشک های پدر
شور میزند و
زمزمه ی حزین مادر را
از گوش شب، می شنوم!
***
واژه های غریب، زندگی را
به کام "مادر" تلخ کرده اند!...
***
دل ام، برای دل ام، تنگ شده
اما دل ام، نمی آید!!
***
من،
با خسته ترین بالها
در آغوش نفس های
به شماره افتاده
سقوط کرده ام!
و با چشم های بی فروغ
در
شبِ سرد کویرِ تنم؛
ستاره ها را
چه غریبانه
نفَس می کشم!
***
سیاه چاله،
ستاره هایم را به یغما
می بَرَد و
پیکر تکیده ام؛
بر دستِ دریا مانده ست!...
***
کاش؛
کاش من نیز
یک ستاره عریان داشتم!
تا
لباس سفید سال های
انتظارم را
بر قامت یخ زده اش
دیدار می کردم!
کاش...
***
راستی یادت هست؟
آن عروس دریایی
که سیاه بخت شد!
من هنوز در سوگ اش
سیاه پوشم!
***
از نیستانِ گُر گرفته ی مرداب
کلاهی خواهم خواهم بافت
تا بر سرِ شادی های دروغین
بگذارم!
شادی هایی که
هیچگاه مورد اعتماد و اطمینان
نبودند و نیست اند!!
و همیشه به صداقت اندوه
غبطه می خورند!
اندوه؛
فاصله ی دل ها را کم می کند
و شادی، زیاد!
من وام دار اندوه ام...
اگر اندوه، نبود،
شادی، بیهوده بود!
اندوه؛
هیچگاه دروغ نمی گوید و
پوست نمی اندازد!
اما شادی،
با هر نسیم سردی
رنگ به رنگ می شود!...
***
سفر بخیر!
سفر بخیر ای مسافرِ جاده ی دلتنگی...
چشم های خسته ام را
بر جاده سنجاق می کنم
تا لجام سمند سفید تو باشند!...
سفر بخیر!
***
[پژواره]
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.