پنجشنبه ۲۴ آبان
جمعه های انتظار شعری از مهرداد بهار
از دفتر کلاسیک نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۸ بهمن ۱۳۹۰ ۱۸:۴۵ شماره ثبت ۵۴۵۱
بازدید : ۷۹۷ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب مهرداد بهار
|
بوی غربت زکوچه می آید
جمعه ها آسمان چه دلگیر است
روزها می روند از پی هم
دلم از روزگار هم سیر است
جمعه ها گرد غم فرو ریزد
باد آواره بر در و دیوار
ابرهای سیاه می آیند
می شود تیره وسعت پندار
جمعه ها انتظار پر کرده
دیدگان پر از نیاز مرا
جمعه های سیاه می دانند
راز اندوه جانگداز مرا
جمعه ها می روند و می آیند
ودل از درد دوریش رنجور
جمعه های فراق می پوسد
دل تنگم درون سینه گور
جمعه می آید و مسافر ما
سوی یاران خود نیامده باز
جمعه رفته است و آن سفر کرده
ره برگشت را نکرد آغاز
در مسیر خیال تو عمری
جمعه ها چون قطار می گذرند
لحظه ها این مسافران غریب
بی تو در انتظار می گذرند
جمعه ها کاروانیان فراق
در بیابان غم پریشا نند
پای پر آبله زخار غمش
گمشده در کویر حیرانند
دشت سینه اگرچه آتشناک
اشک من چون فرات جوشان است
غرقه درآب و سینه پر آتش
جمعه کامم کویر عطشان است
جمعه ها ندبه میکنم "یا رب"
قلب خونین ما زغم برهان
جمعه با اشک و آه می گویم
ای خدا یوسف مرا برسان
جمعه ها از نسیم می پرسم
عطر پیراهنش نیاوردی؟
با تحسر به باد میگویم
برگی از گلشنش نیاوردی؟
جمعه ها می روند از پی هم
یوسف نازنین من باز آی
جان مادر ترا به گونه او
رنگ نیلی زچهره اش بزدای
جان زهرا بیا دگر جانا
که دلم خون شد و زچشمم ریخت
غرق خون شد تمام ثانیه هام
خون دل با سرشک من آمیخت
بی تو ای سرو سبز باغ خدا
بید مجنون دل پریشان است
گیسوان سیاه جمعه من
گیسوان سپید هجران است
باغ هر جمعه بی تو پائیزی است
گل هر جمعه بی تو پژمرده است
تا بیائی بهار سبز خدا
بلبل غم نصیب تومرده است
جمعه ها آسمان شعر و غزل
تیره از ابرهای بارانی است
چشم زیبای نوعروس خیال
سرخ از گریه های پنهانی است
جمعه ها جمع لحظه های منند
لحظه ها را برای تو خواهم
در دل جمعه های توخالی
پر زحسرت پرازغم وآهم
کاش می آمدی و می دیدی
دلم از دست نفس بیمار است
تا بیائی شبی به بالینش
بینوا تا سپیده بیدار است
جمعه ها نامه مرا خوانی
وای من نامه ام همه سیه است
شرمسارم بجای شرح فراق
قصه من روایت گنه است
خسته ام خسته از گنهکاری
خسته از دست نفس اماره
چه کنم نازنین چه سازم با
حیله پست نفس اماره؟
محرم لحظه لحظه ام به خدا
روح من از گناه بیزار است
گرچه لغزیده پای دل گهگاه
زنده با یاد توست بیدار است
آه مولای من چه سنگین است
غربت و بیکسی و تنهائی
غم نامردمی ورنج فراق
درد جان سوز عشق و رسوائی
جمعه ها چاه گریه های منند
جان مولا زگریه لبریزم
سر کنم در میان ثانیه ها
غم دل را به چاه می ریزم
جمعه ها کربلای سینه من
مشهد عاشقان خون جگر است
از غم دوری حسین زمان
سینه پر آه و جان پر از شرر است
جمعه ها بیرق حسین انگار
باز در دست آن علمدار است
جمعه ها دشت سینه های غریب
کربلائی شده است خونبار است
جمعه ها سرزمین سینه من
همچو کام کویر بی تاب است
چشم بر راه توست کودک دل
در خیال رسیدن آب است
آه ای بحر بی کرانه من
تشنه لب بر شهید سقایم
آه ای شهد پرحلاوت عشق
کام عطشان هر چه دریایم
جمعه ها من حدیث عباسم
همچواوکام من عطشناک است
جمعه ها من قرین احساسم
همه لحظه های من پاک است
تشنه لب بر کناره دریا
بخدا این تمام احساس است
پرچم سبز و مشک خاک آلود
جمعه ها ترجمان عباس است
آه ای روح جاری دریا
تشنگی را به کام ما مگذار
جان آن دستهای بی پیکر
تشنه ما را به دست غم مسپار
آه محبوب دلربا دیگر
آن نقاب از رخ چو مه بردار
یکی از جمعه ها که می آید
قدمی در سرای جان بگذار
کاش روزی مرا زآمدنت
یک نفر آشنا خبر میکرد
کاش رخسار چون سپیده تو
شام تار مرا سحر می کرد
با دعای کمیل هم آواز
شب جمعه ز گریه لبریزم
حنجر هر پرنده شب خوان
راز آواز هر شباویزم
باز هم تا که جمعه می آید
دلم از انتظار لرزان است
شب جمعه چو می رسد از راه
دید ه من ستاره باران است
باز یک جمعه در رهست و دلم
مرغ پر بسته است یا مولا
عاشقت گرچه دلشکسته توست
عهد نشکسته است یا مولا
جان زهرا بیا که منتظریم
بی تو دنیای ما چه دلتنگ است
گر چه از این شروع طولانی
تا رسیدن هزار فرسنگ است!
یا حق
مهرداد بهار
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.