کاش می شد دوباره بر گردم
به همان روزهای بی دردم
مثل پاییز ...رنگ و رو زردم
بغض من ! واقفی که من مَردم ؟
خورده ای صد ترک ... ولی نشکن
آه و افسوس او رهایم کرد
با تو ای بغض ! آشنایم کرد
به غم و غصه مبتلایم کرد
بی خیالش که او چه هایم کرد
خوردم از او کلک .... ولی نشکن
خوب می دانم این امید محال
می برد کم کم اک مرا به زوال
مثل زائو شدم ، خیالش آل
و دلم روی شعله های خیال
سوخت چون شاپرک ... ولی نشکن
عشق یعنی بلای آدمها
می شود دل اسیر ماتم ها
و پس از آن جهان ،جهنم..! _ها_
بغض من ! این درست در غمها
زده ام غمبرک ... ولی نشکن
قاصدک را دوباره کردم فوت...:
_ابر مهرش بیا ...که دل شد لوت-
رفت او هم در عالم هپروت
آه هرچند خورده مهر سکوت
بر لب قاصدک .... ولی نشکن
خب درست است من تباه شدم
بازی دست ِ یک نگاه شدم
نی شدم ... نغنه نغمه آه شدم
چون اسیر یک اشتباه شدم
میخورم هی کتک ... ولی نشکن
تیره و تار ... روزگار ، قبول
رفته از دست اعتبار ، قبول
حاصل عشق ، حال زار ، قبول
میزند اخم و قهر یار ، قبول
روی زخمم نمک ... ولی نشکن
شعله در شعله غرق خود سوزی
کار او هم که آتش افروزی
رفته ام از سرای بهروزی
خیمه شب را به پا کنم روزی
در دیار درک .... ولی نشکن
بغض من فارغ از هراسم کن
مصرعی هم تو التماسم کن
واگذارم ، و یا خلاصم کن
بین عفوم کن و قصاصم کن
مانده ام دو به شک ... ولی نشکن
#محمدرضا_بهرامی
جالب و زيباست