دوشنبه ۳ دی
درخت سرو شعری از امیرموسویان
از دفتر شعر 1390 نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰ ۱۷:۴۸ شماره ثبت ۵۳۷۷
بازدید : ۲۱۴۱ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب امیرموسویان
|
به : ستاره ، پرستوی مهاجر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درختِ سرو خشکی گفت:
ای خار
اگر بینی که من خشکم ،
و با یاران هم دردم
سرود سبز مي خوانم ،
به دل سنگين غمي دارم.
درختی بي ثمر بودم
سکوت
هر دم مرا گفتا:
که بنشین ساکت و آرام
زمین بر خود همی بالد
که براو سایه اندازی
دراین آبادی ویران.
تو با من بی صدا بنشین
که آن مردِ تبر بر دست
حدیث بی وفایی با تو می دارد.
ببین بانگ جفا بر لب همی می دارد.
که بر تیزی نیش آن تبرنازد.
بترسم در شبی، خلوت
ترا با دستِ چوبین اش ز جنگل کم کند
پُرتب.
ترا من حافظم ،
ای سرو.
درخت خشک بی آرام
که درسرشوق سر سبزی تو می کاری.
ز سر سبزی چه می جوری؟
بمان بامن:
ولی از باغبان رسته
زبان را در دهان بسته
به ریشه قامتی بسته .
چه می خواهی
درختِ خشک و بی جانم
تو می خواهی بخاکی مُرده و سوزان
دراین ویرانه ی ویران
سرود درد را
برعابران خوانی؟
که محکم با تو استاده
سرود هم دلی خوانند؟
............
درخت خشکِ و بی برگم
اگر بی برگ و بی شاخه
بمانی بی خبر، غافل
بدان یک دَم ترا آن دم
که جنگل خفته است در شب
زند آن باغبان هیز
زریشه قامتت بی شک.
...........
درختِ سرو خشک گفتا:
هوایِ ماندنم درسرهمی دارم
که سر سبزی به سر
من ریشه می کارم
نه راهم با تو یک راه است
نه با تو همدلی دارم .
ترا بدرود، سکوت، اینک،
که بردی خنده ام از لب،
بجای آب،
زِ ریشه خون دل دادی.
ز دیده اشک می بارید
به گاه ماندنِ بی کس
ولی بر جای خود ماندم
ولی کن
ای سکوت آن دَم
همین ایام ساکت ماندنم با تو
که آرام و دلم
شورِ درختی تازه درسرداشت
صبوری پیشه می کردم
در آن حالت به سنگ زیر پایم
با تنِ خشکم
هزاران ریشه می بردم.
.................
چنین با تو نشستم،
ای سکوت عمری.
که اینک در طلوع صبح بیداری
سروش خنده بر لب، من
سرود سبز می خوانم.
اهواز ـ 18 آبان 1390
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.