سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پرنده ای که به تنگ غروب پیوسته است

        شعری از

        سید مهدی نژادهاشمی

        از دفتر زنبق های وحشی نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۵ ۱۱:۵۷ شماره ثبت ۵۳۵۵۶
          بازدید : ۱۱۷۳   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید مهدی نژادهاشمی

        شبیه آینه ای که به نور وابسته است 
        دلم به هرم نفس های روشنت بسته است 
        به چپ نویسی ابیات من نگاه مکن 
        که عشق علت ِاشعار دست و پا بسته است 
        شبیه کشتی درهم شکسته ِعاشق ِتو
        به گل نشسته ولی نا امید ننشسته است 
        بیا و شورِغزلهای کهنه ی من باش 
        بیا که گوش زمان از سکوت تو خسته است 
        فریب خوردم و دل دادم و نفهمیدم
        که دست های زیادی به روی هر دست است 
        فریب خوردم و راه آمدم , نفهمیدم 
        که ماجرای من و تو مسیر بن بست است 
        نه راه رفتن و نه روی بازگشتن داشت 
        پرنده ای که به تنگ غروب پیوسته است 
        #
        با کوخ ِ دلم سلسله ات , کاخ , بنا کرد 
        چنگیز شدو خون به دل ِ مردم ِ "ما"کرد 
        بیگانه پرستی که مرا مثلِ غریبه -
        -چشم تو به احوال ِبد ِخویش رها کرد 
        تا بر سر ِدار است سرم , چشم خمارت -
        از دیدن ِاین منظره ی شوم , حیا کرد 
        باید که بپرسند مرا دشمن ِجانم -
        از روی چه !نزدیک تر از دوست صدا کرد 
        باید که بپرسند چرا !با چه دلیلی !
        چشمان ِتو با این دل ِما , فاجعه , تا کرد 
        نزدیک تر از این رگ ِگردن به تو تیغ است 
        وقتی که سر از سینه ی من , "عشق" , جدا کرد 
        شاعر که نه دیوانه ی بر دارم و این سر 
        مزد هوسم  را به هوای تو ادا کرد 
        من نبایست به چشمان ِتو دل می بستم 
        کنج زندان , به نگهبان تو دل می بستم 
        مثل ببری که گرفتار نگاهت شده است 
        به غزلان ِگریزان ِتو دل می بستم 
        نوش دارو شده ای تا برسی دیر به من 
        سادگی بود به درمان تو دل می بستم 
        از برادر کشی دروبرم فهمیدم 
        که نبایست به کنعان تو دل می بستم 
        مثل یک قایق سردرگم ناچار به این 
        موج موهای پریشان تو دل می بستم 
        دل به دریا زدم و آخر آن فهمیدم 
        که نبایست به طوفان تو دل می بستم 
        شده ام قایق صد تکه دریغ از اینکه 
        با همین وضع به سامان تو دل می بستم 
        زل مزن چشم به چشمم که نمی بایستی 
        اول راه به پایان تو دل می بستم 
        #
        شبیه آینه ای که به نور وابسته است 
        دلم به هرم نفس های روشنت بسته است 
        به چپ نویسی ابیات من نگاه مکن 
        که عشق علت ِاشعار دست و پا بسته است 
        شبیه کشتی درهم شکسته ِعاشق ِتو
        به گل نشسته ولی نا امید ننشسته است 
        بیا و شورِغزلهای کهنه ی من باش 
        بیا که گوش زمان از سکوت تو خسته است 
        فریب خوردم و دل دادم و نفهمیدم
        که دست های زیادی به روی هر دست است 
        فریب خوردم و راه آمدم , نفهمیدم 
        که ماجرای من و تو مسیر بن بست است 
        نه راه رفتن و نه روی بازگشتن داشت 
        پرنده ای که به تنگ غروب پیوسته است 
        #
        دیوارها ،دیوارها ،دیوارها ،حتی
        از چشم های گیج من بیزار ها حتی
        یک روز بالا می روند آرام تا مهتاب 
        از من برای دلخوشی ،آوارها حتی
        از یاد خود بردند بعد از مستی بسیار 
        مثل غمی تنها مرا  هوشیار ها حتی 
        در خواب خرگوشی به سر بردند صبرم را 
        پشت سکوت لب به لب بیدار ها حتی .
        حالا چه فرقی می کند من را بخوانی تو 
        از تیتر جنجالی ترین اخبار ها حتی .
        اینجا قفس با آسمان فرقی ندارد تا 
         نگذشته اند از لاشه ام کفتار ها حتی .
        دیوانه بازی خودت را پس مگیر از من 
        ما را نمی خواهند اگر هنجار ها حتی...
        #
        بگو به آب دوباره به جوی برگردد 
        به روی شب زده ام آبروی برگردد 
        تو رفته ای و شب تیره آرزو دارد 
        به سوت و کوریش آن ماهروی برگردد
        پرنده رفت نیاید به این طرف هرگز 
        اگر چه حکم کند غیب گوی برگردد 
        بعید نیست اگر دست خالی از راهت !
        قدم گذاشته بر جستجوی برگردد 
        پلنگ زخمی نقش پتو گمان نکنم 
        بدون ماه به خلق نکوی برگردد 
        شکست خورده ی از غم بعید می دانم
        به پای میز چنین گفتگوی برگردد 
        شبیه شانس پریدی چنانچه اقبالت
        نمی شود که به این سمت و سوی برگردد 
        #سید_مهدی_نژاد_هاشمی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ۱۱:۴۱
        خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ۱۵:۲۲
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درودبرادرخوبم
        قلم خوبی دارید
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ۱۷:۳۹
        درود گرامی
        بسیار زیبا و دلنشین بود خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ۱۱:۱۹
        خندانک خندانک خندانک
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        يکشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ۱۵:۳۰
        سلام بر استاد بزرگوار غزلهای ناب
        با خواندن یکی از غزلها هم می شد بر استادی شما بزرگوار پی برد تمامی غزلها را خواندم و لذت بردم ......احسنت
        بسیااااااااااااار عالی
        هزاران احسنت بر شما و قلم توانمندتان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهناز نصیرپور (بانوی فصلها)
        سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۵ ۰۶:۴۱
        درود بر شما عالی بود دست مریزاد ولی به قول بانو باباخانی کاش یکی یکی غزل ها را منتشر می فرمودید خندانک خندانک خندانک
        محسن سرمچ
        سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۵ ۱۸:۰۸
        درود برشما خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2