شبیه آینه ای که به نور وابسته است
دلم به هرم نفس های روشنت بسته است
به چپ نویسی ابیات من نگاه مکن
که عشق علت ِاشعار دست و پا بسته است
شبیه کشتی درهم شکسته ِعاشق ِتو
به گل نشسته ولی نا امید ننشسته است
بیا و شورِغزلهای کهنه ی من باش
بیا که گوش زمان از سکوت تو خسته است
فریب خوردم و دل دادم و نفهمیدم
که دست های زیادی به روی هر دست است
فریب خوردم و راه آمدم , نفهمیدم
که ماجرای من و تو مسیر بن بست است
نه راه رفتن و نه روی بازگشتن داشت
پرنده ای که به تنگ غروب پیوسته است
#
با کوخ ِ دلم سلسله ات , کاخ , بنا کرد
چنگیز شدو خون به دل ِ مردم ِ "ما"کرد
بیگانه پرستی که مرا مثلِ غریبه -
-چشم تو به احوال ِبد ِخویش رها کرد
تا بر سر ِدار است سرم , چشم خمارت -
از دیدن ِاین منظره ی شوم , حیا کرد
باید که بپرسند مرا دشمن ِجانم -
از روی چه !نزدیک تر از دوست صدا کرد
باید که بپرسند چرا !با چه دلیلی !
چشمان ِتو با این دل ِما , فاجعه , تا کرد
نزدیک تر از این رگ ِگردن به تو تیغ است
وقتی که سر از سینه ی من , "عشق" , جدا کرد
شاعر که نه دیوانه ی بر دارم و این سر
مزد هوسم را به هوای تو ادا کرد
من نبایست به چشمان ِتو دل می بستم
کنج زندان , به نگهبان تو دل می بستم
مثل ببری که گرفتار نگاهت شده است
به غزلان ِگریزان ِتو دل می بستم
نوش دارو شده ای تا برسی دیر به من
سادگی بود به درمان تو دل می بستم
از برادر کشی دروبرم فهمیدم
که نبایست به کنعان تو دل می بستم
مثل یک قایق سردرگم ناچار به این
موج موهای پریشان تو دل می بستم
دل به دریا زدم و آخر آن فهمیدم
که نبایست به طوفان تو دل می بستم
شده ام قایق صد تکه دریغ از اینکه
با همین وضع به سامان تو دل می بستم
زل مزن چشم به چشمم که نمی بایستی
اول راه به پایان تو دل می بستم
#
شبیه آینه ای که به نور وابسته است
دلم به هرم نفس های روشنت بسته است
به چپ نویسی ابیات من نگاه مکن
که عشق علت ِاشعار دست و پا بسته است
شبیه کشتی درهم شکسته ِعاشق ِتو
به گل نشسته ولی نا امید ننشسته است
بیا و شورِغزلهای کهنه ی من باش
بیا که گوش زمان از سکوت تو خسته است
فریب خوردم و دل دادم و نفهمیدم
که دست های زیادی به روی هر دست است
فریب خوردم و راه آمدم , نفهمیدم
که ماجرای من و تو مسیر بن بست است
نه راه رفتن و نه روی بازگشتن داشت
پرنده ای که به تنگ غروب پیوسته است
#
دیوارها ،دیوارها ،دیوارها ،حتی
از چشم های گیج من بیزار ها حتی
یک روز بالا می روند آرام تا مهتاب
از من برای دلخوشی ،آوارها حتی
از یاد خود بردند بعد از مستی بسیار
مثل غمی تنها مرا هوشیار ها حتی
در خواب خرگوشی به سر بردند صبرم را
پشت سکوت لب به لب بیدار ها حتی .
حالا چه فرقی می کند من را بخوانی تو
از تیتر جنجالی ترین اخبار ها حتی .
اینجا قفس با آسمان فرقی ندارد تا
نگذشته اند از لاشه ام کفتار ها حتی .
دیوانه بازی خودت را پس مگیر از من
ما را نمی خواهند اگر هنجار ها حتی...
#
بگو به آب دوباره به جوی برگردد
به روی شب زده ام آبروی برگردد
تو رفته ای و شب تیره آرزو دارد
به سوت و کوریش آن ماهروی برگردد
پرنده رفت نیاید به این طرف هرگز
اگر چه حکم کند غیب گوی برگردد
بعید نیست اگر دست خالی از راهت !
قدم گذاشته بر جستجوی برگردد
پلنگ زخمی نقش پتو گمان نکنم
بدون ماه به خلق نکوی برگردد
شکست خورده ی از غم بعید می دانم
به پای میز چنین گفتگوی برگردد
شبیه شانس پریدی چنانچه اقبالت
نمی شود که به این سمت و سوی برگردد
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی