هر شب دل سر گشته ی بیتاب
هر صبح من و پر زدن از خواب
هر روز بلندای نگاه تو و خورشید
هر شام دو چشم نگران در پی مهشید
.
.
ای مستی رفتار
هذیان لب و لکنت گفتار
ای خسته دلان از تب داغ تو سبکبار
ای عشق بگو از چه شدم سخت گرفتار
.
.
ای سرزنش باد ؛
بنشین نفسی تازه کن از این همه رفتن
بر من بنگر چیست مرا کرده چو فرهاد
غوغا کن و بر کَن ز تن خسته ی من بند
می خواهم از این کنج قفس پر کشم آزاد
.
.
سرمای زمستان ؛
ای سوزش انگشت من از سردی بسیار
قندیل یخ از اشک من و ریزش باران
این چیست که می سوزم از آن گرم و گدازان
.
.
ای حضرت اشراق* ؛
اضداد گرفتند مرا از پس و از پیش
با فلسفه ات بند بزن بر دل درویش**
از سِحر غریبت بنما عاطفتی بیش
.
لبخند من و بزم طرب گونه ی عشاق
با گریه ی مستانه ی شبگیر چه زیباست
برخیز ببین کاین چه معمّاست
این جمع غم و شادی و حسرت به چه معناست
_____________________________________
پا ورقی ؛
*حضرت اشراق : اشاره به شیخ شهاب الدین سهروردی ملقب به شیخ اشراق است که در قرن ششم هجری می زیسته و در هنگام مرگ تنها سی و هشت سال داشته اند. ایشان واقف بر اکثر علوم زمان خود و بیش از همه احاطه ایشان بر فلسفه معروف است. اغلب بزرگان هم عصر ایشان ، وی را مسلط بر علوم غریبه من جمله ، سحر ، رمل ، اسطرلاب و ... دانسته اند.
** درویش به معنای عام کلمه یعنی بی نوا و بیچاره بکار برده شده است و نه به معنای خاص آن که به معنی پیروی از مسالک درویشی است.
*** اوزان عروضی قطعات
این شعر نیمائی آمیخته ای است از اوزان ؛
مفعول مفاعیل
مفعول مفاعیل مفاعیل
مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
زیبا بود