#دل_محتضر
لحظه ها هر دم گریزانند، از من نازنین!
بی شما من درخلا درگوشه ای از این زمین
هیچ معنی را نباد از من زمان و هم مکان
دور ازعشق روی تو حال دل زارم ببین
لحظه ها را درگذر، حالم سکونی بی ثمر
حالِ آب ِمانده را گندی به همراهش عجین
شمع کو؟پروانه کو؟آتش به جان افتاده است!
سوختن، از جان ما بین آبْ گشتن بی طنین
عشق باد ازمن فراری بخت ازمن روسیاه!!
هیچ، تقصیر نباد از تو منم زاده چنین!
کاش میشد تا که بینی حال بیچاره ی ما
درفراقت این پریشانی دل، بیچاره بین!
دل که امّیدی زِعشقت نیست چون محتضری
دیدن روی تو یارا آرزویش آخرین
التفاتی کن به دل، از حرمت عشق قدیم
کوی ما را گذری کن،شورِ دیگر آفرین
خواست دل تا غزل ازعشق توگوید باز،لیک
از پریشانی ذهن آمد غزل را این چنین
حمیدرفیعی راد(کوروش)
**** **** ****
#بر_آبم
آوار شد عشقت به تن ِ جان ِخرابم
رویای جوانی همه را داده بر آبم
سیل غم و دردی که زِعشقت شده برجان
محروم، نمود از شعف این، دُورِ شبابم
گرد ِ رُخ ِ چون ماه ِ تو من در دَوَرانم
چون جوجه ی پرکنده برآتش چوکبابم
با قهر ِ نگاه ِ تو که بی مهر و عطوفت..
بر من شده...نابود، امیدم چو حبابم!
افسوس! که دل درس نگیرد زِ جفایت
ناچار، بسویت، منِ بیچاره شتابم!
حمید_رفیعی_راد (کوروش)