می گویند: آدم اول عاشقی ست که بهشت را به عشق حوایش فروخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آی آدم،
تو در کدام طوفان عشق حوائی
قاموس عشق الهی
را به بیراهه کشاندی؟
و با کدام آتش نگاه حوائی ات
عشق زمینی را آفریدی؟
تا به فرزندان "هسته" ایت
خود را پدرعشق جازنی؟
من به کدامین عشق تو
باید که تاوان عقیم ی عشق را
درعصر بی تعهدی بدهم؟
و به کدامین گناه باید،
جهنم، بهشت من باشد؟
و به کدامین جُرم باید که عشق الهی ام را
در پای عشق زمینی ِتو ذبح کنم؟
من به تقاص کدامین نگاه تو
باید عشق رااز "بوتیک" چشمانِ معصومِ
دخترحوائی گدایی کنم
که انتظارش، تنها
"کارت شارژ" ی ست از من.
به کدام عبث باید که هر روز" تیب " زده
خیابان به خیابان
در برابر چشمان زل زده ی دختران حواء
" رژه " بروم؟
یا که از صف دختران عروسکی
که با "چلق ـ چلق " آدامس ها یشان
مرا به کوچه ی بن بستی می کشانند؛
"سان" ببینم؟
چرا وقتی که در چشمان حوایت گم می شدی
مرا که در خیابانی به دنبال نگاهِ
" اطو " کشیده ی دخترکی معصوم
پرسه می زدم را، نمی دیدی؟
بگَندَد عشق حوائیت
که سرمشق کثیف
"عشق های خیابانی" عصر " نانو" یی من شد.
و بسوزم من؛
که میوه ی "سیب بهشتی" تان ،
گَشتن به دنبال حوا یم
در " میهمانی شیشه و کراک و..." است.
به کدامین گناه ناکرده
من باید عشق ام را
در هیچ فلکی هم نیابم؟؟
آی آدم
به کدامین گنه ناکرده
باید بسوزم.
اهواز ـ 14 آبان 1390