چینی بند زن
یکنفر آمد که لیلایی کند،،،
با دل بشکسته همراهی کند،،،
آمد از عشق او پاسداری کند،،،
قلب عاشق را پرستاری کند،،،
گفت:سیاوش ،سفره دل باز کن،،،
عاشقی را از نو ،باز آغاز کن،،،
اینقدر مجنون مشو ،از بهر هیچ،،،
همچو مار بیهوده ،بر خود هی مپیچ،،،
عاشقی جز ،عین وشین وقاف نیست،،،
هر کسی دلبر بشد،لیلا که نیست،،،
قلب رنجور را مکن،هی ریش ریش،،،
شاه عاشق را مکُن ،هی مات و کیش،،،
زخم دل وا کن ،گذارم مرهمی،،،
درس عشق را یاد تو ،آرم همی،،،
گفتمش:رنجورم و زار ونحیف،،،
قلب بیمارم ،شده ،سست و ضعیف،،،
چینی قلبم،ترک برداشته،،،
یکنفر،خنجر بر آن بگذاشته،،،
دست آری میشود ،صدپاره بیش،،،
زخم دهان وا میکند،بیشتر،ز پیش،،،
زخمهایش بهر من عادت شده،،،
با خیالش،روزهایم،شب شده،،،
گفت:من استاد چینی،بند زنم،،،
این دل بشکسته را بند میزنم،،،
هر چه میزد،بخیه بر قلب نحیف،،،
با گره ریش ریش شد،قلب ضعیف،،،
عاقبت هم خسته از آن کار شد،،،
رفت و او هم ،نقش بر دیوار شد،،،
گر چه آن دل ،همچنان بشکسته ماند،،،
یادگارش،لای زخم ،بسته ماند،،،
لیک عاشق ،از دیار و یار ،رست،،،
مُعتکف،در کنج،میخانه ،نشست،،،
چون که مجنون،قلب را صد پاره دید،،،
از همه عالم ،و لیلاها برید،،،
اشک چشم را توتیای راه کرد،،،
رفت و در ویرانه ها ، مأوا کرد،،،
(SIAسیاوشVSH)
1395/1/19