کلاغ سیاه گندمزار
دل بسته ی مترسکی
که قلبش
پارچه ای بود!
...........................
امروز
شمع نگاهت
زودتراز هر روز
بر طاقچه ی دلم جلوه گر،
کورسوی امیدی
رنج تاریکی -م
در بطن نافرجامش
خفه شد!
.............................
تکه های پازل دلم را
جمع کردم وکنارهم چیدم
گفته بودمت
قوی هستم
اما بی عشق نتوانم!
...........................
حکایت آمدنت
شباهت دارد به بارش برف اینجا
یکباره می بارد
بی امان
دانه ها درشت
تبش داغ
وناگهان قطع می شود
زمین خشک
رهگذرها درحرکت
زندگی جاری
انگار نه انگار
دانه ی برفی
لبش بر لب
زمین تشنه بود!
...........................
بخت بسته ی چشمانم
باز می شود
با ترانه ی مهربانیت
فال تقدیر مرا
پیوند بزن
به زخمه های دل مجروحت
سخت نیست
این روزها
شاخه های کاکتوس راهم
به لب درخت سیب می دوزند!
............................................
پ.ن:نقاب از دل بگشاید ،دم مسیحایی تو...
میلاد حضرت مسیح (ع)بر یکتا پرستان فرخنده