يکشنبه ۱۴ ارديبهشت
|
دفاتر شعر محمدرضا ملکی(میم صامت)
آخرین اشعار ناب محمدرضا ملکی(میم صامت)
|
با چشم های خیس و بارانی
با یک نگاه سرد و طوفانی
با مانتو جلف خیابانی
هی داد میزد دختری در خود
من هرزه ام ،من هرزه ام اری
من تن فروشم تن فروسم من
مردان شهر من مسلمانند
من مشتری هایم مسلمانند
حاجی و شیخ و دکتر و استاد...
من صافم و رکم دلیلش را
یک لقمه نان از بحر فرزندم
شاید دوای مادر پیرم
امروز سی اذر است شاید
حاجی صاحب خانه ام پولش...
هی روزگار لعنتی،لعنت
شاید که بهتر بگذریم اصلا
دردم یکی نه،صد هزاران است
من نطفه ام پاک است مردم
من هرزه ام ،نان اور خانم
حالا بگو تکرار کن با من
مردان این شهر گر مسلمانند
ان ها برای چه؟بگو با من!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.