چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
اولین بارکه عشق را دیدم
عصر یک روز بهاری بود
شهرساکت
کوچه خلوت
آسمان آبی بود
همسرایی های
دستۀ گنجشکها
روی یک نارون سبز
سونات زندگی را
دلکش و معنا می کرد
یک کبوترلب شیروانی بام
پی چند دانۀ ارزن می گشت
و قناری بی قرارکنج قفس
پرزدن را درذهن
می چشید و از آن پرمی شد
گفتگوی من و او
شعری بود
کوتاه تر از یک مصرع
بی کلام بود ولی آهنگین
مثل یک موج
وزین و سنگین
تعارفی بود به داغی تنور
که به حسش چسبید
نوبتم را با دلش تاخت زدم
با پیامی از جنس بلور
خنده اش قلب مرا از جا کند
با نگاهش پیچید
لای نان های لواش
با خود برد
به ملاقات زمانی مبهم
به تمنای وصالی از دور
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام جناب احمدی زاده عزیز ممنونم از لطف و بزرگواری جنابعالی پسند شما مایه خوشحالی و مباهات برای بنده است سلامت و سرفراز باشید | |
|
سلام بر شما متشکرم جناب انصاری عزیز | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.