سوار بر آخرين نفسهای تابستانی زخمی
از سفری برگشتم كه تو را
در كوچه ی استقلال اش
رو به غروب گريستم
كوچه شاهد بود و تو خيس خوابی رنگ شده
و از پس ِ پروازی افسرده
دروغ هایی نانجيب را مردانه بالا آوردم
مثل الكلی كه نمينوشيم و به زور مينوشانند
هر آنچه خام بود و بی معنی
به كاغذی پيچيدم و به آتش فندك
تلخی سيگاری را مزه كردم
كه با سنگينی ساعت هجده و چهل و پنج
و كمی تاخير تداوم
گردن ِ پله ها را يكی يكی شكست
هر لحظه به ياد دوست داشتن های تو چرخيدم
عقربه وار، ای پرواز كه تو را دوست ميدارم
بجز بوی زخمهای ساعت ِ " ترانساويا "
كه حيله های بزرگ را سوا كرده فروخت
و دروغ هايی شاخدار را
جهت دار و با بُرداری به سوی هيچ تا هيچ
در حساب صداقت آسمان كاشت
بعد از شهريوری كه پرواز به زندان كشيد
و با پوست های كنده شده ای از اشعارم
شلاق را صيقل ميداد
به اشكهايم جوانه زدم
تا بعد از التيام زخم بخيه های واژه هايم
پذيرای عصرانه ای شوم
كه " روتردام " را نخواهد شناخت
و كوتاه ترين مسيرش
از گيسوان بافته شده ی آزادی می گذرد
نه از چرب ترين طاسی " تِرآپل "
و نه از بن بست های هدايت نشده
هنوز نام تو را ناشتا می بويم
مثل بوی نان تازه ای كه هر عصر
لبخندمان را تازه ميكرد
امروز سر از خاك بيرون آورده
جوانه ی بالهای حق طلبی
تا آزادی پروازم را پس بگيرم
__________________________
مطلوبی ( سخن سنج )
فضا سایت همانطور که میبنید با ان ایام خالی از ویبر و تلگرام وووو.. هم از لحاظ شکل و هم از لحاظ کیفیت و کمیت عوض شده.... امیدوارم لحظات خوبی را تجربه کنید و از هنر تان ما و دوستان استفاده ببرند خوش امدید گرانقدر