از من بره ای مرغ هوس پیش درآی
از روزن این شب زن درویش برآی
یا کرده بنه به پیش سالوس و بپیچ
آن نسخه ارزن سخن کیش در آی
از بتکده تا میکده راهیست هر آن
تو خویش بنه در آن و از خویش در آی
مادام که در می زند آن مشت گره
هرگز نشود باز, گره کیش , در آی
دستار بنه , به دست پر, هیچ دهند ؟
بر دامنش آویز , خطا پیش در آی
سر بر قدم نگار جان باید پیش
هان بی سر و پا سبکتر از پیش در آی
خون آبه دل نخورده محرم نشوی
نامحرم این حرمت درویش در آی
گفتیم و دو چند دیگر ار نوشی , قند
هرگز نرسی به سعی ی از خویش در آی
بر هر قدمی لعبده پر کرده قدح
نوش از کرم دولت درویش درآی
گر مست شوی به باده عقل ازبر خویش
رانی به صراح عافیت نیش , ور آی
راه است و خطر همرهی خضر منه
یک آن به خود آئی که شدی , نیش در آی
سرمنزل اگر جوئی و راحت , هوسی است
در منزلی و تو بی خبر ریش, در آی
هان مردم دیده را که می بیند خویش ؟
ازایده این دیده برون , خویش تر آی
در قافله این تن دلبسته خویش
غوغاست بسی عربده و نیش سرآی
جمعیست ملول و وحدت افروز رحیق
معلوم بنوش و عاقبت خویش تر آی