شهادت حضرت رقیه (س)
از رقیه دل مپرس آمــــــــــال داشت
طفلکی درجنگِ طف سه سال داشت
او سفیرِ کوچــــــــــــکِ وزیبنده نام
در اسارت با حـــــــرم کوچیده شام
در خــــــــــرابه یادبودی زاده است
پنجمِ ماهِ صفر جــــــــان داده است
دیدگــــــــاهش ظلم را زندانی کرد
بارگاهش شـــــــام را نورانی کرد
سید ابراهیم خوابِ خــــــوش بدید
این دمشقی زینتِ نیـــــــکان شنید
نزد والـــی با وصافش را شتافت
بارگاهش را زنو بــــــاید بساخت
اشکِ چشمش جسم او سیراب کرد
روحِ معصـوم و تنش ارعاب کرد
جمع کرده شیعیان والی بـــــه گور
دست هر کس قفل باز آمد چو نور
شد نصیبِ مـــــرتضی علم الهدی
نبشِ قبر آغاز کـــــــرده با عزاء
جسمِ پاکش از لـــــــحد برداشتند
جای خوابش بــا طلا دُر کاشتند
نقل می گوید از آن خُشکیده کام
نزدِ زینب کودکـــان دیده تــو شام
گفت عمه جان بـــگو عقلم نبافت
این همه کودک کجا خواهند شتافت
عمه گفته نزدِ خویشان مـــی روند
سوی خانه قوم و کیشان می روند
گفت عمه جــــــان به یاد من فتاد
خاطراتــــــــی از پدر دارم زیاد
گفت زینب عمه جان آقام کجاست
گفت رفته در سـفر پیشِ خداست
رفت آنسوی خـــرابه خفته است
با غم و اندوه خوابش رفته است
خواب دیده طفلــــــــکی یادِ پدر
خواب دیده باز گشــــته از سفر
با سراسیمه چنــــــان بیدار شد
با دل اندوه و غـــــم بیمار شد
شیون وناله زخود آغـــاز کرد
نوحه با چشمانِ خونی باز کرد
می رســـد اخبار او نزدِ یزید
سر بریده جـــان فدای او بدید
با طبق دســتور دادند سربران
سر بغل کــرده و بوسیده لبان
گفت بابا جان چه کس سررا برید
رگ گردن را چه کس از تن کشید
وای بر دشمن دلــــــی را سوختند
با یتیمی آتشــــــــــــــی افروختند
حــــرف دارد دخترِ شیرین زبان
خواب رفته طفل بـــــا آه و فغان
همه حس کردند خواب آلود کرد
لیک دریــــای غمش اندود کرد
عمه بــــــــا اندوه بیدارش نمود
سر خرابه جـای قبرش را گشود
شب زنانه غسل و کفنش کرده اند
در خرابه خســـته دفنش کـرده اند
تا قیامت باز مـــــــی ماند شهید
مظـــــهرِ آزادی و عشق و امید
جاسم ثعلبی (حسّانی) 08/08/1395
هدیه به مریدان حضرت رقیه (س)
بالاخص همکارم خانم صاکی