ای مشقی یالان خسته, چکیرسن بو سواری
زنداندی قفس ,گورمسن آن سوی دوواری
هچ خسته دئیل سیر ادیرم توسن آفاق
مجنون کیمی هر دم گورورم روی نگاری
بو کهنه عروسی نقدر سیر اده جاغسان ؟
گورتول هاوالان بوردا نه وار باخ سنی تاری
هر یان باخیرام جلوه محبوبی خاطیرلار
هر ذره سی رقص اتمده باخ های و هواری
اینجیکده سن اولسان سنه بیر کلمه سوزوم وار
عقلین هانی بو جیسمه سیغار دولت باری ؟
انسانی او وسعتده گور ای سن ددم اوغلی
اشتر بو دلیکدن کچه جاخدیر همی گاری
عقیل ایچره زبونم اونی سن سویلدین آرتیخ
عشق عالمینین قالدی سی اولماز نه دوواری ؟
بو میکده نین خسته دئیل یولچی سیام من
شیدا ایچیرم جام رحیقین اولی کاری
ترجمه :
ای کسی که به دروغ داری این جسم را سواری میکنی
از این زندان و قفس رهائی نخواهی داشت و آنسوی دیوار را نخواهی دید
جواب : هرگز خسته نیستم که سوار بر توسن آفاق در حال تماشا و شهودم
بسان مجنون هر دم روی نگارم را به تماشا نشسته ام
- به این کهنه عروس را چقدر نگاه خواهی کرد
تو را بخدا قسم میدهم که رها شو و بال بگیر و پرواز کن
جواب : به هر منظری نگاه میکنم روی محبوب است چه میگوئی؟
هر ذره در حال رقص این حقیقت را فریاد میزنه
- اگر از من ناراحت شدی هم بشو خواهم گفت
تو عقل در سرت نداری مگر ممکن است دولت باری تعالی در این جسم بگنجد
جواب : ای فرزند پدر ( آدم ) انسان را به وسعن هستی بدان
اما همچون سوراخ سوزن که شتر همراه با بارش از آن گذر داده اند
جواب 2 : آری در بعد عقل زبون هستم که تو خوب گفتی
ولی در عالم عشق در ره ماندن ندارد . کدامین دیوار ؟
جواب 3 : من خسته از این میکده نیستم بلکه همچون گدائی هستم
که شیدا وار که از جام رحیقش مینوشم برایم کاری است