يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر مهدی شفیعی(مسیح)
آخرین اشعار ناب مهدی شفیعی(مسیح)
|
چـن سالـه که می ترسم از ماشیـناز جـاده ای کـه پـیچ و خـم دارهپـرونـده ای تـو ذهـن مـن بـازهایـن اتـفاق یـک متـهم دارهجز خنده هات هیچ چیزی یادم نیساز اون شـب برفـی توی جـادهچی آخه با این حرف عوض میشهایـن اتـفاقی بـود کـه افـتادهمن که از اون شب چیزی یادم نیسمیـگن فـقط یک لحظه خوابیـدمشـاید منـم مـردم نمـی دونمایـن زندگـی رو بی تو خواب دیدمایـن بدتریـن تعبیر یـک خوابـهدیوونـه حالـی هـای هـر روزماون شـب تو سوختی توی اون ماشینامـا مـن هر روز بی تو می سوزمپلـکای خسـته م قاتلـت بـودنتو رفتنـت ایـن جـاده دس دارهچن سالو بی تو با چی سر کردمبا عکـسی کـه انـگار نفـس دارهاینـقدی زود رفـتی که جامونـدمایـن زنـدگی تـوی کـما مـوندهمـن بـی تـو غـیر قابـل درکـهوقتـی یه نـیم از عشـق ما مونـدهشـکل یـه خـونه بـعد طوفانـهایـن خونه بی تو سـرده وساکـتتجـویـز دکتـر واسـه دلتنگـیمهـر روز یـک ساعـت سر خاکـتیادم مـیاد گاهـی یـه چیزایـیمثـل یـه پـازل بـا هـزار تیکـهواسـه منـی که دیـگه افسـرده مایـن خونـه روزام حتـی تاریکـهاز یـادگار اون شـب بـرفـی کابـوس هـرشـب مـن رو ترسونـدهایـن فوبیـای جـاده و ماشـینتـا زخـمی کـه رو صورتـم مونـدهپلکـای خستـه م قاتلـت بـودنتو رفـتنت ایـن جـاده دس دارهحالـم دوبـاره بـد شـده آخهمـثل همـون شـب برف میبـاره
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.