پنجشنبه ۱۵ آذر
|
دفاتر شعر جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
آخرین اشعار ناب جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
|
هیچ میدانی چرا پا را تن است؟
آدمی دارای عضو رفتن است؟
ایستادن خوی مرداب است و سنگ
رود را دریا هدف پیوستن است
ایستادن با عصا هم میشود
کار پا از روی مانع جستن است
هیچ میدانی که دست از بهر چیست؟
کار آن تنها زانو بستن است؟
میتوان با آن گره را باز کرد
مشت آن راهی برای رستن است
چشمهایت را غبار گر بسته است
دست ابزاری برای شستن است
چشم گفتم یاد کوری زنده شد
دیده را نادیدنی آبستن است
نیست چیزی گر نمیبینی به چشم
دیده گردیدن اصل هستن است
نیست دستور زبان آری فقط
کار او گفتن به گاه گفتن است
گوش باید بشنود دشنام را
فرق ما با مرده ها آشفتن است
گردنت کج میشود گر کج روی
نوعی از رفتن همان برگشتن است
میرهی از بند با اندیشه ات
دشمن خودکامگان دانستن است
کار ما " فریاد "و کار شهر ما
زیر هر کهنه لحافی خفتن است..
پ ن : بی دست و پا به معنای بی دست و پا نیست
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
جالب و زیباست
عیدتان مبارک