علم آینده ( دوم)
صاحبان با حس بگویند هر بیان
بردگان با علم خود گویند عیان
صاحبی ره می گشاید از درون
برده راهی را گشاید از برون
صاحب اندر لحظه میگوید تمام
برده در راهی بماند نا تمام
ای که می نازی به آگاهی ز علم
تحفه ایی شیرین نباشد بهر سلم
گر چه امروزت بیارد عافیت
صد سوادت نی بیارزد عاقبت
یاد داری پهلوانی نیش خورد
تا رسد نوشی همو از نیش مرد
نوش دارو صحت آرد گر رسد
نیش باشد، دیر گر بر سر رسد
چون که وقت اندک بود ای نازنین
راه دیگر جستجو کن در زمین
راه دیگر نی بود آموختن
بلکه این آموزه ها را دوختن
آنچه گفتم من فرا علم است یار
این سخن آینده می آید به کار
گرنگیری حرف امروزم به گوش
خود لباس بردگی بر کش به دوش
ای معلم کو به فرزندان ما
صد بیاموزی سخن از هر کجا
نوبت آموزه ها خواهد گذشت
جای آن اندیشه ها آمد به دشت
کل دانایی عالم هر کجا
فاش گردد با کلیدی یا صدا
کودکم اندیشه کردن یاد ده
جمله علم آدمی بر باد ده
علم عالم را به ابزارش بده
آنچه را لازم بود، یادش بده
یک سوادش ده، دو صد تحلیل آن
یک دوایش ده، دوصد تاثیر آن
آدمیت کن لباسی بر تنش
آن قبای بی اثر زو برکنش