سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 4 بهمن 1403
    24 رجب 1446
      Thursday 23 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد. برتراند راسل

        پنجشنبه ۴ بهمن

        گاو و گوسفند

        شعری از

        مهران زند

        از دفتر شعرناب نوع شعر شعرناب

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ ۲۱:۱۲ شماره ثبت ۴۹۴۳۲
          بازدید : ۷۴۴   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهران زند

        گاو و گوسفندی رفاقت داشتند
        پای عشق و معرفت،از چیزی کم نگذاشتند
        روزگار چرخید و روزی گاو بیماری گرفت
        یک طبیب آمد برایش،دست بر یاری گرفت
        آن طبیبِ سست مایه،کاری از کارش نشد
        مرهمِ دردش نیاورد،دردی از او کم نشد
        گفت قربانی کنیدش،گر سه روزی خوب نشد
        روی پا آمد که آمد،گر نیامد خوب نشد
        گوسفند هم گوشه ی آغل به صحنه خیره بود
        حرف های آن طبیب،بر گوش و جانش چیره بود
        ترسِ حرفِ آن طبیبِ سست،بر جانش نشست
        گوشه ای کز کرد و ناراحت شد و تنها نشست
        فکرِ راهِ چاره ای،تا دوستِ خود سرپا کند
        تا که او از بسترِ بیماریش برپا کند
        روزِ اول رفت نزدِ گاو تا یاری کند
        تا که او را مطلع از داستان و شایدم کاری کند
        گفت ای دوستِ عزیز،ای بهتر از جان و دلم
        روی پا برخیز،تا سوی چَرا تنها نرم
        گاو زوری از وجودش زد ولی سرپا نشد
        روزِ اول رد شد اما گاوِ ما برپا نشد
        روز دوم سر رسید و گوسفند از راه رسید
        گفت دوستِ خوبِ من،برپا شو که وقتش رسید
        گاو زوری زد به پایش،بازهم پایی نداشت
        تا که برخیزد به پایش،او هنوز نایی نداشت
        روزِ دوم رد شد و گاو هم هنوز در بستر است
        وقت کم بود و توانِ گاوِ ما هم کمتر است
        روزِ آخر سر رسید و گوسفند آشفته حال
        رفت نزدِ او ببیند دوستِ خود را در چه حال
        رفت و دیدش او هنوز آشفته حال در بستر است
        دید حالش اندکی از روزهای قبل،شاید بهتر است
        چونکه روزِ آخر است و میکند آن باغبان هم از تو یاد
        گر هنوز در بسترت باشی،به آسانی دهی سر را به باد
        گاو زوری زد به پایش،تا که روی پا شود
        گوسفند هم یاری اش میداد که او سرپا شود
        در نهایت گاوِ ما برخواست روی پای خود
        گوسفند از فرطِ خوشحالی نمیشد بندِ پا و جای خود
        باغبان از راه رسید تا حالِ گاو جویا شود
        دید و خوشحال گشت و خواست تا اینکه جشن برپا شود
        گوسفندِ قصه هم،قربانیِ این جشن شد
        او که خود یاری رسان و عاملِ این جشن شد
        گوسفند را سر بریدند و شکم ها سیر شد
        گاو هم در مزرعه،تنها و غمگین پیر شد...//
        برگرفته از داستانِ گاو و گوسفند
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5