هندوانه می فروشم
در کنار دشت خربزه و کود شیمیایی
زیره آورده ام
به شهر زعفرانی که صادر می شود
آب می دهم
گیاهانی را که به پپسی کولا عادت کرده اند
سرویس مدرسه
گله را به کشتارگاه می برد
تا یا بکشند، یا کشته شوند
می دانید، آینده ی بچه خیلی مهم است
باید تا آخر عمرش با هدف و اراده
به دنبال قاتل یا مقتول باشد
دخترکی
خودش را در عروسکش جا داده و دارد خفه می شود – بیا بیرون...
یا لا اقل عروسکت را از چشمان من بیرون بکش
ولی عروسک او در چشم من نیست، عروسک خودم است!
من مرد چاقی هستم، معمولا حوصله اصلاح هر روزه را ندارم
گاهی ریشو و ژولیده هستم و گاهی تر و تمیز
و در چشمم عروسکی است که می دانم در آن هرگز جا نخواهم شد
دخترک از عروسکت بیا بیرون، من حسودی ام می شود...
گمراه می شوم
نقشه را می خوانم، به تابلو های راهنما توجه می کنم
می رسم به جایی که روی نقشه علامت زده اند
و دامادِ گنده ی یک عروس، در یک عروسکِ باربی می شوم
او فکر می کند من دوستش دارم
من فقط حسودی ام می شود...
بغلش می کنم، بوسش می کنم، نازش می کنم
او را می پرستم، برایش می میرم
و عروسکم را به زور هم شده
تنش می کنم
چه وحشتناک است
عروسکی که حرکت می کند
عمیقا می رود در چشمان من و مغزم را متلاشی می کند
باقی نمی مانم
عروسکی می ماند
چاق و سیبیلو، با دماغ عروسکی و چشمان آبی
با لبانی سرخ و عرق گیر سفید و پیژامه ی راه راه
که عرق می کند و دستانش سرد می شود
هر گاه صدای عروسک یا دختر یا پسر دیگری را بشنود
زیرا به او فخر خواهد فروخت، از او متنفر خواهد شد، یا به او خواهد خندید
دلقک متولد می شود
چه کسی بدش میاید که فخر فروشی و نفرت و تمسخرش را یکجا بر سر کسی خالی کند؟
چه کسی بدش میاید از این سه مگس سمّی خلاص شود؟
دلقک بازار دارد آقا!
پس تولید انبوه می شود
هر انسان
حداکثر روزی دو ساعت و نیم گریه می کند
و باقی روز دلقک سوارش می شود
گهی پشت بر زین و گه زین به پشت! :
دلقک ها
دلشان خوش است به دیگران
و دیگران دلشان خوش است به آنها
میان بیابان
فقط یک چاه مانده
که فریاد می کشد
جایی میان دریا
به قدر ته چاهی آب وجود دارد
لکه ای از آسمان
بدون بوم و رنگ، آفتابی است
تشنه ای گوش می کند
اشک هایش را پاک می کند
دستش را نقاب چشمانش می کند و به دور دست ها می نگرد
بر آب قدم می زند
خاکی نمی شود
رنگی نمی شود
ناامید به پشت می افتد
نیم خیز می شود، در سینه اش عمق چاه را می بیند و با سر به درون می افتد
برای اولین بار، ته چاه
با آبی آشنا می شود که در او فرو می رود
می نوشد
می شنود
می بیند
آب می شود
بیابان دریا می شود
دریا پر از آب
آسمان پر از آفتاب
دلقکی ستاره ی تازه ای در آسمان می بیند
دلقک امیدوار است که ستاره برای او بدرخشد
و خودش ستاره ای باشد، که می درخشد!!!