باری...
،آنچه را که سبب شاعران به غزلسرایی است و نگاشتن از دل ،عشق بنامیم موجز ترین نام ازبرای این بینهایت است که وصف ش در کلام نگنجد!
آری از آغاز ،وصف عشق را با تناقض نگاشته اند آنچه که بوصف درنیاید را نام نهادند،.
عشق یک حادثه ای پر راز و رمز است که عاشق و معشوق هر دو به انتخاب عشق از سبب شایستگی قلب و ذات ،منزلگه آن میشوند.که وقتی عشق می آید نه میرود و نه میمیرد،.نه وداع دارد نه رجعت،.نه تکرار پذیر است و نه تکرار در آن معنا دار،.هرلحظه جویاتر و پویاتر می سازد که نه خاطر ملول میشود از پی جستن و نه سیراب از دیدار و کنار هم بودن.
در دل زمان است هر لحظه که بحساب روزگاران ،گذشته انگاشته میشود،ازبرای عشق نزدیکتر از همان لحظه ی جاریست ....بسان رودخانه ای که در جریان است در طول یک پیوستار در دشت دل سیر میکند.
ای گل من،.
نه لحظه ای بی عشق، توان گذر دارد و نه گذری بی عشق را توان .
بگذار گل م، آرامتر ، موجز تر بگویم ، عشق بسان جان است که وقتی در قلبی که شایسته ی حضور و ظهور است قدم میگذارد ،وقتی میمیرد که آن نشینمگاه،آن قدمگاه،آن منزلگه،تپش نداشته باشد و ازینروست با جان یکسان است که تا هست زندگی هست،و وقتی هم که نیست که دگر زندگی هم نیست.دیگر جسم و کالبدی هم نیست که.،،
تقدیم به شاعر گرانمهرم شهریار
یاسر