سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 9 ارديبهشت 1403
  • روز شوراها
20 شوال 1445
    Sunday 28 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      يکشنبه ۹ ارديبهشت

      عاشق

      شعری از

      سید باقرطباطبایی

      از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۵۴ شماره ثبت ۴۷۳۴۷
        بازدید : ۵۴۸   |    نظرات : ۵

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر سید باقرطباطبایی

      از در میکده می خورده به مستانه رود
      عاقلان را همگی پس زند بر در دیوانه رود
      مست باشد ولی هوشیار سخن می گوید
      بین که هوشیار شتابان در این خانه رود
      همچو شمعی همه اطراف منور سازد
      بر سر شمع بلی پر زده پروانه رود
      هست کلاهی به همان موی سر پیچ وخمش
      این محال است بر آن موی سرش شانه رود
      نیمه شب می رود و خلوتی با یار کند
      سر به کوهی بگذارد از در کاشانه رود
      پا برهنه بود و پا به کفشی ننهد
       این نه موسی است که با کفش صحبت جانانه رود
      یوسفم کیست که با من چو برادر باشد
      شده ام برده بگویید که بازار کجاست
      همه گفتند به یعقوب،شده طعمه گرگ
      گرگ بودند همه گرگ گنه کار کجاست
      روزی شاید بشود مصر عزیزم دارد
      ابتدا برده شوم گو که خریدار کجاست
      قیمتم را به زر ناب خرند این مردم
      گو بیاید به سر معرکه پس شخص پوتیفار کجاست
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۳۷
      خندانک خندانک
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۲۵
      خندانک خندانک خندانک
      صفیه پاپی
      يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۶:۱۱
      ................ خندانک خندانک خندانک ................
      زیبااا بود همشعر خوبم خندانک خندانک خندانک
      درود بر شما خندانک خندانک خندانک
      ............... خندانک خندانک خندانک .................
      تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:
      تاجری پسرش را برای آموختن «راز خوشبختی» نزد خردمندی فرستاد. پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه رفت تا اینکه سرانجام به قصری زیبا بر فراز قله کوهی رسید. مرد خردمندی که او در جستجویش بود آنجا زندگی می‌کرد.
      به جای اینکه با یک مرد مقدس روبه رو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در آن به چشم می‌خورد، فروشندگان وارد و خارج می‌شدند، مردم در گوشه‌ای گفتگو می‌کردند، ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می‌نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکی‌ها لذیذ چیده شده بود. خردمند با این و آن در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
      خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می‌داد گوش کرد اما به او گفت که فعلأ وقت ندارد که «راز خوشبختی» را برایش فاش کند. پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
      مرد خردمند اضافه کرد...
      اما از شما خواهشی دارم. آنگاه یک قاشق کوچک به دست پسر جوان داد و دو قطره روغن در آن ریخت و گفت: در تمام مدت گردش این قشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن آن نریزد.
      مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین کردن پله‌ها، در حالیکه چشم از قاشق بر نمی‌داشت. دو ساعت بعد نزد خردمند بازگشت.
      مرد خردمند از او پرسید:«آیا فرش‌های ایرانی اتاق نهارخوری را دیدید؟ آیا باغی که استاد باغبان ده سال صرف آراستن آن کرده است دیدید؟ آیا اسناد و مدارک ارزشمند مرا که روی پوست آهو نگاشته شده دیدید؟»
      جوان با شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده، تنها فکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند.
      خردمند گفت: «خب، پس برگرد و شگفتی‌های دنیای من را بشناس. آدم نمی‌تواند به کسی اعتماد کند، مگر اینکه خانه‌ای را که در آن سکونت دارد بشناسد.»
      مرد جوان این‌بار به گردش در کاخ پرداخت، در حالیکه همچنان قاشق را به دست داشت، با دقت و توجه کامل آثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقف‌ها بود می‌نگریست. او باغ‌ها را دید و کوهستان‌های اطراف را، ظرافت گل‌ها و دقتی را که در نصب آثار هنری در جای مطلوب به کار رفته بود تحسین کرد. وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزئیات برای او توصیف کرد.
      خردمند پرسید: «پس آن دو قطره روغنی را که به تو سپردم کجاست؟»
      مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که آنها را ریخته است.
      آن وقت مرد خردمند به او گفت:
      «راز خوشبختی این است که همه شگفتی‌های جهان را بنگری بدون اینکه دو قطره روغن داخل قاشق(کنایه از عمر) را فراموش کنی»
      در پناه حق خندانک خندانک
      محمدعلی جعفریان(عاشق)
      دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ۱۰:۴۳
      سلام

      خندانک خندانک خندانک
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0