سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        پیاده روی به سبک یلدا

        شعری از

        یلدا بانو

        از دفتر خط پایان نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۷ خرداد ۱۳۹۵ ۲۱:۵۷ شماره ثبت ۴۷۳۲۴
          بازدید : ۳۳۱   |    نظرات : ۴۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر یلدا بانو
        آخرین اشعار ناب یلدا بانو

        پیاده روی به سبک یلدا...!
        بعد چند روز حبس در یک سلول انفرادی و کلنجار رفتن با همبندان بی جان محکوم به اسارت در اتاقکی چهارگوش,به خود کمی آزادی مشروط دادم...
        حس کردم شاید قدری هوای تازه نیاز است...بال پرواز نداشتم اما عجیب هوای پریدن بود.آسمان مثل همیشه نبود...کمی آبی تر,لطیف تر..
        و من آماده برای شکستن نظم روزمرگی های کسل کننده ام...
        سبک بودم مانند برگ و بی تاب و بی قراااار...

        قبل از پیوستن به بالین خیابان و هم آغوشی با سنگفرش های نامیزان پیاده رو,دسته کلید زوار در رفته بد آهنگ را برداشتم...نیچه را نیز, هم پای خود در دست به بیرون زدم تا در اندک زمان برگشتن سری به کتابخانه دوست داشتنی ام بزنم...!
        هرچه بودم مست بودم و مست...نسیم مرا با عریانی کوچه پیوند می داد و بلور آفتاب نم نمک در جوی آب روان,به رقصیدن مشغول بود.یکی می نواخت و دیگری می رقصید.
        ناخودآگاه تبسمی بر لبانم نقش می بست.
                                                                         احساسی سرشار از لذتی عجیب...دوست داشتم همه چیز را بغل کنم,و دیوانه وار فریاد بزنم:
        "ای خورشید سرکش،امروز آبی گسترده ات را کمی دیر تر ترک کن....ای عابران به صف شده ی ناکوک...ای درختان دور یا کمی نزدیک و ای خیابان تا حدودی شیک...با زمان کمی ستیز کنید...من درگریزم از تکرار ها"
        همچنان با چهره ای برتافته از سرخوشی و چون پروانه ای سبک خیز و سبک بال,به کتابخانه رسیدم.
        ناگه چشمانم زنجیر شد در نیمکتی آغشته به خاطراتی که میراث گذشته ای یدک کشیده از او بود.
        و ورق خورد تمام پیاده روی های دونفره مان...
        با خود گفتم:"کاش همین حالا غروب شود...!!!"

         
        ۱۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۶:۵۷
        درود بانو یلدای گرامی و درودی دیگر بر رحیه نقد پذیریتان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        چه خوب شد این گونه نوشتید که ما متوجه بشیم گزینه نثر در بخش نوع اشعار و برچسب هایمان کم داریم که هم اکنون اضافه نمودیم درودی دیگر بر شما و قلم پر احساستان موفقیت شما ارزوی قلبی ماست دوستان و اساتید در سایت چنانچه همدلی نمائید برایتان کم نمی گذارند خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۲۴
        درود بانوی عزیز م خندانک
        شعری زیبا وبااحساس بود خندانک خندانک خندانک
        سرشارازتصاویر بکروزیباوتاثیرگذار
        احسنت خندانک خندانک خندانک خندانک
        اما بااجازه تون برای همفکری نکاتی روعرض می کنم
        امیدوارم که جسارتم روببخشید
        به نظرمن علی رغم زیبایی ودلنشین بودن این شعر بسیارطولانی شده بود وحالتی نثرگونه وروایی به خود گرفته بود
        وحالت یک داستان رابیشترداشت
        ودرواقع ازاین شعر شما می شود چندشعرکوتاه وبکر در اورد که به تنهایی وبه خودی خودهم زیباست
        باکمی ویرایش وحذف بعضی اظافات عالی میشه
        وانتقاد دیگری هم که دارم به نحوه ی نوشتن شعره که به نثر شبیه بود
        واین مخاطب راسردرگم می کرد که شعره یا یک داستان کوتاه
        من کمی مرتب وویرایشش کردم تا بیشترشکل شعربه خودش بگیره والبته زیاد دستکاری نکردمش وهنوزم جاداره برای کوتاه شدن وناگفته نماند این فقط یک پیشنهاده وبس

        خسته ام خسته
        به خودم کمی آزادی مشروط می دهم ...
        ازاین سلول انفرادی
        و کلنجار رفتن با
        همبندان بی جان محکوم به اسارت
        در اتاقکی چهارگوش
        کمی هوای تازه نیازدارم
        بال پرواز ندارم
        اما عجیب هوای پریدن به سرم می زند
        درآسمانی که مثل همیشه نیست...
        کمی آبی تر,لطیف تر..
        و من آماده برای شکستن نظم روزمرگی های کسل کننده ام...
        سبک بارمانند برگ
        بی تاب و بی قراااار...
        قبل از پیوستن به بالین خیابان
        و هم آغوشی با سنگفرش های نامیزان پیاده رو
        برمی دارم
        دسته کلید زوار در رفته بد آهنگ را
        نیچه را نیز, هم پای خود در دست به بیرون می زنم
        تا در اندک زمان برگشتن
        سری به کتابخانه دوست داشتنی ام بزنم...!
        مستم ومست
        ...نسیم مرا با عریانی کوچه پیوند می دهد
        و بلور آفتاب نم نمک در جوی آب روان,
        به رقصیدن مشغول
        .یکی می نوازد و دیگری می رقصد

        ناخودآگاه تبسمی بر لبانم نقش می بندد
        احساسی سرشار از لذتی عجیب
        ...دوست دارم همه چیز را بغل کنم,
        و دیوانه وار فریاد بزنم:

        \"ای خورشید سرکش،
        امروز آبی گسترده ات را کمی دیر تر ترک کن....
        ای عابران به صف شده ی ناکوک...
        ای درختان دور یا کمی نزدیک
        و ای خیابان تا حدودی شیک
        ...با زمان کمی ستیز کنید
        ...من درگریزم از تکرار ها\"
        با چهره ای برتافته از سرخوشی
        و چون پروانه ای سبک خیز و سبک بال
        ,به کتابخانه می رسم
        ناگه چشمانم زنجیرمی شود
        در نیمکتی آغشته به خاطراتی
        که میراث گذشته ای یدک کشیده از او بود.
        و ورق خورد تمام پیاده روی های دونفره مان...
        با خود گفتم:
        \"کاش همین حالا غروب شود...!!!\"
        همان طور که گفتم هربند از حرفاتون خودش یه شعره کوتاه زیباست مثلن این بند:

        خسته ام خسته
        به خودم کمی آزادی مشروط می دهم ...
        ازاین سلول انفرادی
        و کلنجار رفتن با
        همبندان بی جان محکوم به اسارت
        در اتاقکی چهارگوش
        کمی هوای تازه نیازدارم
        ...بال پرواز ندارم
        اما عجیب هوای پریدن به سردارم
        .آسمان مثل همیشه نیست...
        کمی آبی تر,لطیف تر..
        و من آماده برای شکستن نظم روزمرگی های کسل کننده ام...
        تااینجاخودش یه شعره زیبا وکامله
        ویا این قسمتش
        \"ای خورشید سرکش،
        امروز آبی گسترده ات را کمی دیر تر ترک کن....
        ای عابران به صف شده ی ناکوک...
        ای درختان دور یا کمی نزدیک
        و ای خیابان تا حدودی شیک
        ...با زمان کمی ستیز کنید
        ...من درگریزم از تکرار ها\"
        ویا این قسمت

        ناگه چشمانم زنجیرمی شود
        در نیمکتی آغشته به خاطراتی
        که میراث گذشته ای یدک کشیده از او بود.
        و ورق خورد تمام پیاده روی های دونفره مان...
        با خود گفتم:
        \"کاش همین حالا غروب شود...!!!\"
        درکل بسیارخوب بود ومشخصه که استعداد بالایی دارید درنوشتن
        ولی هنوزهم میشه باکمی تلاش وویرایش بهترو بهترش کرد
        موفق باشید وببخشید کمی فضولی کردم خواهرخوبم خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک






        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۲۰:۲۰
        درود بانو
        دلنوشته زیبایی است خندانک خندانک
        محمد مير سليمانی بافقی (باران)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۱۷
        درودها بر شما
        احساس زیبایی بود و صدالبته شعر قبلیتان زیباتر از این بود.شاید به خاطر موجز بودن قبلی باشد که این اثر با نثر نزدیکتر نموده؟.ضمنا در سپید ،صورخیال و گاهی قافیه های همگون و بندهای هم وزن به زیبایی اثر کمک شایانی می کند. خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        مهدی حریفی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۲:۳۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما...شخصا نمیدونم قالب این نوع نثر چیست...اما محتوای اثر روایت ملموسی داشت..قابل درک بود و البته محزون
        شاد باشید و پیروز
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۳:۴۷
        درود ها بر شما بسیار عالی و خواندنی
        امیر جلالی( ا م دی )
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۵:۴۳
        نویسنده قصد فرار از تکرار ها را داشت...فرار از تکرار خاطرات...
        تازگی می خواست و نو شدن برایش جذابیت داشت...
        فضای اثر تا اواخر کار طراوت داشت و ریتم و آهنگی پر جنب و جوش ...اما در بند آخر ...یکدفعه ریتم و موسیقی با هم می افتد و تک نوازی سازی زهی با ملودی غمناک و محزون صدایش را در هوای ذهن خواننده پهن می کند ...دقیقا آنجا که نویسنده گفت...
        و ورق خورد تمام پیاده روی های دونفره مان...
        با خود گفتم:\"کاش همین حالا غروب شود...!!!\"
        بسیار زیبا و قابل لمس بود و باور کردنی...درود بر شما خندانک
        جلال سلطانیا (فریاد تا همیشه)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۱۵
        نه از تکرار گریزیست
        نه از خاطره
        اما میدانم پس از افتادن راهی جز برخاستن نیست خندانک خندانک خندانک خندانک
        زیبا بود خندانک خندانک خندانک خندانک
        دنیا حریفی
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۳۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        یاسر رییسوند(پاییز)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۳۴
        در عشق تکرار از معنا تهیست بمانند فاصله. خندانک
        آرش غفاری درویش(منتظر)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۱:۲۱
        تــا قــیــامــت مــی دهـد گـرمـی بـه دنـیـا آتـشـم
        آفــتــاب روشــنــم نــســبــت مــکــن بــا آتـشـم
        شـعـلـه خـیـزد از دل بـحـر خـروشـان جـای موج
        گــر بــگــیـرد یـک نـفـس در هـفـت دریـا آتـشـم
        چــیـسـت عـالـم آتـشـی بـا آب و خـاک آمـیـخـتـه
        مــن نــه از خــاکــم نــه از آبـم کـه تـنـهـا آتـشـم
        شــمــع لــرزان وجــودم را شــبــی آرام نـیـسـت
        روزهــا افــســرده ام چــون آب و شـبـهـا آتـشـم
        اشـک جـانـسـوزم اثـر هـا چـون شـرر بـاشـد مرا
        قـــطـــره آبـــم بــه چــشــم خــلــق امــا آتــشــم
        در رگ و در ریشه من این همهگرمی ز چیست؟
        شــور عــشــقـم یـا شـراب کـهـنـه ام یـا آتـشـم؟
        از حـــریـــم خـــواجــه شــیــراز مــی آیــم رهــی
        پــای تــا ســرمــســتــی و شــورم ســراپـا آتـشـم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۲:۱۱
        درود خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        آرمین اسدزاد (الف)
        شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ ۱۵:۴۴
        و من آماده برای شکستن نظم روزمرگی های کسل کننده ام...

        درودها بانو خندانک
        افکار متعالی و احساسی عمیق در پس نوشته تان هست که بسیار به دل مینشیند خندانک
        احسنتها و موفق باشید خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        باقر رمزی ( باصر )
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۷:۳۵

        هرچه بودم مست بودم و مست...نسیم مرا با عریانی کوچه پیوند می داد و بلور آفتاب نم نمک در جوی آب روان,به رقصیدن مشغول بود.یکی می نواخت و دیگری می رقصید.
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۱۵:۰۵
        چه احساسات نابی
        خندانک خندانک خندانک
        يکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ ۰۶:۳۹
        دلنوشته زیبا یی بود
        از خواندنش لذت بردم خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0