سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        آشتی

        شعری از

        لیلا باباخانی (سما الغزل )

        از دفتر غزل نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۳:۴۵ شماره ثبت ۴۶۶۹۶
          بازدید : ۸۶۵   |    نظرات : ۳۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر لیلا باباخانی (سما الغزل )

        درخت از تپش افتاد غنچه پرپر شد
        همان شبی که دلت ازدلم مکدر شد
        همان شبی که نفس های سرد وبی روحم
        برای قلب عزیزت شبیه خنجر شد
        تونیستی که ببینی بدون تواینجا
        چه قدر زندگی ام تلخ ودرد آور شد
        بیا که بی تو دراین برزخ پر از اندوه
        دوباره باز شب و روز من برابر شد
        ببین چگونه در این قحط سال عاطفه ها
        تمام ثانیه هایم بدون تو سر شد
        هنوز عشق تو چون رود در دلم جاریست
        بیا که قسمت دریا شدن میسر شد
        بیا دوباره دلت را به دست من بسپار
        که خانه از نفس آشتی معطر شد
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        سیدحاج فکری احمدی زاده(ملحق)
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۲۲:۵۸
        مهربان بزرگوار بانوی ادیب دوردی از مهر و ادب تقدیم شما و احساس زلالتان مرحبا به شما و قلم خوبتان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۳:۳۶
        هنوز عشق تو چون رود در دلم جاریست

        بیا که قسمت دریا شدن میسر شد............از زبان ما گفتی بانوجان خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۱:۵۸
        بیا که قسمت دریا شدن میسر شد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود نازنین بانو خندانک
        زیبا قلم می زنید خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۹:۱۱
        درود بانو
        غمگین و زیباست خندانک
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۷:۴۸
        سلامدوستان عزیز باتشکر از همه ی شما
        گزینه ی نقدرا فراموش کردم فعال کنم
        از اظهار نظرتان خوشحال می شوم
        مجنون ملایری
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۰۸:۲۵
        با سلام بانو بسیار عالی موفق باشی
        جواد مهدی پور
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۰:۱۳
        تونیستی که ببینی بدون تو اینجا
        چه قدر زندگی ام تلخ ودرد آور شد


        درود بر بانو باباخانی گرانقدر خندانک
        غزلی سر شار از عشق سرودید
        زیباست
        زنده باشید
        خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۲:۴۸
        سلام
        بسیار زیباسرودید
        خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۶:۰۸
        آفرین زیباسروده اید
        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۶:۱۷
        .................. خندانک خندانک خندانک .........................
        بسیااار زیبااااا... خندانک خندانک خندانک
        دستمریزااااد بانو خندانک خندانک خندانک خندانک
        .................. خندانک خندانک خندانک ....................................
        تقدیم به اهالی خوب شعرناب:

        داستان جالب (نشان شخصیت)
        مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
        پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
        پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
        سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
        هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
        مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌برای چه می خندی؟
        نابینا پاسخ داد:اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود.
        مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
        مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
        نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد!»
         موسی عباسی مقدم
        يکشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۳:۰۶
        سلام بابا خانی عزیز بسیار لذت بخش وعالی بود خندانک خندانک خندانک
        رضا عزیزی (رهگذر)
        يکشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۵:۰۱
        سلام
        درود برشما خندانک خندانک خندانک
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        يکشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۵:۱۶
        سلام دوست عزیز
        سپاسگزارم
        شعرهایتان را خواندم بسیار زیبا بودند
        سربلند باشید
        مهدی صادقی مود
        چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ ۱۸:۴۲
        بسیار زیبا
        لذت بردم
        درودها...
        خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1