جمعه ۱۲ بهمن
|
آخرین اشعار ناب امیرحسین مقدم
|
پدرم ...
پیش از این ها ، اگر مجالی بود
مینشستیم و قصه میخواندیم
قصه های هزار و یک شب را
یک به یک ، یا به دسته میخواندیم
.
پیش از این ها پدر برامان از
خاطرات خوش سفر میگفت
روزهای نبرد کردستان
خاطرات پر از خطر میگفت
.
پدرم مرد نازنینی بود
اهل نیرو زمینی ارتش
مردی از رسته نظامی ها
مرد تیر و گلوله و ترکش
.
صورتی گرد و غبغبی زیبا
یک سبیل قشنگ مردانه
شکمش نرم و گرد و پشمالو
آفتاب همیشه خانه
.
نام اورا حسین میخواندند
اسد اما ، سجل احوالش
آذر بیست و شش تولد یافت
چشم یک خاندان ، به دنبالش
.
شهر او شهر باغ و بستان بود
شهر او شهر اول صفوی
اردبیل هزار و یک چشمه
سرزمین مواحب پدری
.
پدرم بی پدر جوانی کرد
نه پدر داشت او ، ونه مادر
عمه اش پرورانده بود اورا
عمه ای مهربان تر از خواهر
.
در همان اول جوانی بود
که به تن رخت ارتشی پوشید
پدرم آدم نجیبی بود
با رفیقان بد نمی جوشید
.
سال پنجاه متاهل شد
مادرم در دل پدر بنشست
توی تهران عروس و دومادی
دل آندو به یکدگر پیوست
.
پدرم مهربان چو باران بود
مثل جریان چشمه جاری
غایت صبر ، منتهای خرد
سمبل ساده وفاداری
.
پدرم گرچه یک نظامی بود
دلش اما شبیه رویا بود
رسته خدمتش ، گــُپار زمین
استوار یک نزاجا بود
.
یک نفر از اهالی فامیل
کاری از حیطه وکالت داشت
جز پدر پیش کس نمی فرمود
پدرم با همه رفاقت داشت
.
بین یک زوج مشکلی گر بود
مشکلاتی که حل نمیگردید
جهه حل فعل لاینحل
پدرم ابرویش نمی لرزید
.
خوش سخن ، بذله گو ، ولی جدی
اخم او ضربه سیلی محکم
عاشق اقتدار او بودم
گرچه آخر زمانه کردش خم
.
بعد از عمری ، زمانی از این پیش
ناگهان قند خونش از حد شد
مرض قند از کجا آمد
بانگ آژیر ، سرخ و ممتد شد
.
عاقبت سال تعزیت آمد
سال زردی که سبز نامش شد
سال هشتاد و هشت خورشیدی
پدرم راهی دیارش شد
.
آخر تیر ماه بد فرجام
خواب اغما کشید جانش را
حرکت کرد رو به جاویدی
روی تختی که چید جانش را
.
روز سوم زماه پنجم سال
ساعت پنج صبح ، قلبش خفت
پدرم مرد نازنینی بود
همه شهر ، این سخن میگفت
.
آخرین بار صورتش را من
توی سردخانه دیدم و دیگر
مدتی گیج و گنگ و بعد از آن
تازه فهمیدم آنچه شدبرسر
.
وصیت کرده بود جسمش را
پیش عمه ، کنار بابایش
توی یک قبر ، پیش مش خانوم
مام باباش ، فخر اجدادش
.
بعداز او بر سرم چه آمده است
کمرم بعد رفتنش ، خم شد
از شب آسمان زندگیم
یک ستاره پس از پدر ، کم شد
.
پدرم مرد نازنینی بود
بخدا من که عاشقش هستم
او همینک کنار من هستو
همدم این دقایقش هستم
.
.
.
.
#امیرحسین_مقدم
بامداد جمعه . 20 / 4/ 93
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
روزت مبارک