در انجمن شعری ، ناگهان پاشایی را دیدم ، با همان تیپ و صدا و کلاه ...
ولی او پاشایی نبود ، امیر حسین محسنی بود ، چه شباهتی و چه
صدایی ...
و این شد که بداهه زیر نوشته و همان جا خوانده شد و چه استقبالی ...
..............................................................................................................................
برای مرتضی پاشایی
چه کسی گفت که رفت
چه کسی گفت که نیست
ای شمایان که سراپا گوشید
اشگ هاتان از چیست ؟
این که می خواند کیست ؟
این صدای ملکوتی و قشنگ
صوت جادویی کیست ؟
صوت پاشایی نیست ؟
شعر و آهنگ ِ " یکی هست " نبود ؟
گوش کن ، می خواند
یک نفر با احساس
همچنان رویایی ، داوودی
مخملی ، بارانی ...
با همان صورت ِ معصوم و کلاه
راستی ، چه شده ؟
پیچش ِ موی بلندش را من
دیر گاهیست نمی بینم ، وای ...
نکند رفته سفر ؟
تک و تنها ، خاموش
سفری دور و دراز ؟
با گیتاری که همیشه ، همه ، وقت
مونس ِ موی بلند و دل ِ غمگینش بود ...
یک نفر با گریه
زیر لب گفت :
که پاشایی رفت ...
با همان صورت ِ معصوم و کلاه و ... سرطان ...
......................................................................................................................
بر گرفته از صفحه 97 کتاب " با زاینده رود زنده ام " ... بهار 97 : منصور شاهنگیان
زیر لب گفت :
که پاشایی رفت ...
با همان صورت ِ معصوم و کلاه و ... سرطان ...
درود استادبزرگوارم
بسیارزیبا بود
والبته مارو یاد این هنرمند محبوب انداختین واشکمون جاری کردین
روحش شاد وقرین رحمت الهی
ودست شماهم درنکنه که این قدربااحساس ومهربان ومردم دارید
مانا باشی استاد خوبم