پیربلوط
پیربلوط جان خودم ورد زبانـم شده ای
چون که فرزند توأم مرهم جانم شده ای
جاودانـه شده ای، چون که کهــن آبادی
روزگاران غم و خوش چو ستون ایستادی
تو که از آن یورش افغان شدی ویرانه ای
باز دوباره پا گرفتی زنــده و جانانـه ای
پیـربلوط قـراکریز[1]تو هنـوز پـرآب است؟
یاکه ازجورزمان بخت توهم درخواب است؟
خشـکـه سـالـی بشنیـدم کـه توانـت نـگذاشـت
چشمه سنگی شده خشک و یالانچی[2] هم آب نداشت
نـه رمـه مـانـد و گلـه، هـمه بیابان خالی
پیـربلـوط دل تـو هم مثل دلم پر درد است
شک ندارم که صفا رفت و همه جا سرد است
گرچه این دوری تو برده مرا تاب و توان
شـادم از یـاد تـو و قراکریز و دوشوان[6]
ای که خاک تـو به ما نقش تقـدس دارد
تک تک خشـت تـو آیین مقـدس دارد
سنگ وریگ همـه کوههای تولعل وگوهراست
شهرت قـالـی تو در همه شـهر و کشور است
پای تـو بـه یـکه تخـت[7] و سر تـو قاطرلنگ[8]
حـک شـده خـاطـره ها به سینـه ات دوران ها
ایـل مـا چـون خلـجی و عسگری و قاسمیست
همه سخت کوش و نجیب و کریمی تاج سریست
همـه ی ایل و تبارم به نسب قشقایی
دره شوری قوم ما ساده و دل دریایی
عسـگری شکرلو و خلجی از افشاری
قاسمی بیات و هر طایفه گل رخساری
پیربلوط اسم تو را من به غرور می گویم
افتخارات جـوانـان تـو را می جـویـم
مردمت بی کینه و زحمتکش اند از مرد و زن
بی ریـا و بـا صداقت، جامـه پـاکی به تـن
جمـلگی روشن ضمیر و کارکـوش و یک صدا
قلب های پاک و مهمان دوست و آداب و صفا
مردمی غمخوار و یکرنگی به شادیها و غم
از نجـابت، از صـداقت هم ندارند ذره کم
یاد داری سرسره بازی زمستـان در قوزی[23]؟
آب تنی ها فصل تابستان و در جوی گینی[24]
بـرف های آذر و دی، کوچه های تنگ و گل
آره کیچه[25] پـر ز بـرف و رودخانه آماج سیل
یاد آن برف های سنگین پشت بام های گلی
شرشر نـاودان چـوبی، قصه های مانـدعلی
های و هوی دشتبانان، جارچی عبدالله حجی
جوبـرویی ایام عید و تعزیه ی زینب بـاجی
یاد خرمـن ها و خرمنکوب چوبـی و درو
استخاره حاجی رستم، سبزه های سال نو
جنـس هـای کـوپنی از شرکت و حـاجی ایـوب
صف به صف در شعبه نفتی، رسم دلاکهای[26] خوب
تعطیلی ی مدرسه در روز برف های شدید
کودکـان پا گریـز از واکسن و جیپ سفید
رو به مغرب دود و آتش در تنورهای گلی
پخت و پـزهای محلی، نان داغ و کاکولی
بـوی نـان تـازه ننه جهـان یادش بخیر
انگوران بند شده دست زنان یادش بخیر
بازی شلاق خطی و لب پر و شاه ولـی
خاطرات مش قجر، اشعار طنز باب علی
چـوب بـازی جوانـان، عاشـقساز و دهـل
رقص پاتختی و چوپی، نقشه های سرو و گل[27]
دامنت مهد شهیدان و شهادت پیشگان
عشق تـو آزادگی، فرزنـد تو رزمندگان
آن جوانان سلحشورت به جنگ و جبهه ها
کـوه ایثـار و رشادت ، اسـوه های نخبه ها
سالها رفت و مرا جز به غم هجر تو نیست
مرحبا بر تو ولی زردی رخسار تو چیست؟
نکند غصه خوری، خیره به فرداهایی
گینی و قـوزی قسم تـو امید دلهایی
گفته بودند که تو را دوستند و درکت می کنند
مهـربـانند بـا تـو امـا حیف تـرکت می کنند
گـرچه خوزستانم و از دیدن تو بی نصیب
یاد تو همیشه پویا عکس تو شکل صلیب
پیربلوط دوری تو درد گران است به خدا
رنگ ما زردتر از رنگ خزان است به خدا
هـردم آید یـاد ((برزو ))وصف دوران می کند
خاطـرات تلخ و شیرین دیده گریـان می کند
[1]نام قنات بسیار قدیمی و پرآب روستای پیربلوط که آب کشاورزی این روستا را تأمین می کند
[2]نام چشمه ای از نوع سیفونی فصلی(وقت ساعت= دروغگو) در 4 کیلومتری غرب پیربلوط
[5]نام صحرایی در جنوب شرقی پیربلوط(صحرای گوهرباران)
[7]نام کوهی مرتفع که در جنوب شرقی گرهانی که حد مرز صحرای پیربلوط را از صحرای چالشتر جدا می کند
[8]نام ارتفاعات مرز شمال شرقی صحرای پیربلوط با صحراهای روستاهای کاکولک و مرغملک
[9]نام مکان(قوی در زبان ترکی= چاه آب)
[10]نام صحرای مرزی پیربلوط با صحرای چالشتر و اشگفتک
[11]نام منطقه ای در غرب پیربلوط که در گذشته(قبل از خشکسالی های بیشه زار بود)
[12]نام ارتفاعات غرب صحرای پیربلوط
[13]نام دره ای در صحرای گرهانی پیربلوط
[14]نام مکان(صحرایی در شرق پیربلوط)
[15]نام دره ای در غرب پیربلوط(در زبان ترکی= لانه یا آشیانه گرگ)
[16]نام صحرای شمال امامزاده قیه سی(شرف قیس) در غرب پیربلوط
[18]به زبان ترکی= قنات(چندین رشته قنات هایی که در جنوب و غرب امامزاده قیه سی، که در قدیم آب شرب پیربلوط را تأمین میکردند و حالا از آب آنها در کشاورزی استفاده می شود)
[19]نام بلندترین کوه در جنوب غرب پیربلوط که صبحدماولین اشعه های خورشید را دریافت می کند(در زبان ترکی گین= آفتاب و چالان= تابیدن)
[20]نام گردنه ای در غرب پیربلوط که جاده خاکی ارتباطی پیربلوط و روستای آقبلاغ از این گردنه عبور می کند(در زبان ترکی گدیک=گردنه)
[22]نام کوه مجاور امامزاده قیه سی
[23]صحرای جنوب شرق پیربلوط(در زبان ترکی قوزی= نسا=جنوب)
[24]صحرای شمال پیربلوط(در زبان ترکی گینی= برآفتاب =شمال)
[25]کوچه تنگ و قدیمی وسط روستا که و محله های پایین و بالا را به هم مرتبط می ساخت
[26]قشرسلمانی که در گذشته علاوه بر پیرایشگری بسیاری دیگر از امورات روستا را نیز انجام می دادند
[27]نوعی از نقشه های قالی
درود
بسیارزیبا بود