گفتی...

درود بانو
غزلی ناب و زیباست
خدمت نمی رسیم بزرگوار
در انتظار سروده های ناب و زیبای شما هستیم
خرم و خوش باشید

گفتی:بسوز ؛ آتش دل، اعتبار توست
در انتهای راه زمستان، بهار توست
گفتم : اگرچه خشک شده شاخه های من
سبزست ریشه های دلم، تا کنار توست

احسنت و دست مریزاد عظیمه خانم گرامی
بسیار زیبا و بااحساس سروده اید

درود بر خواهر مهربانم
بسیار عالی و زیبا قلم زدید
مرحبا بر شما

دوست عزیز و هنرمندم
لذت بخش و با طراوت سروده اید
لذت بردم بزرگوار
زنده باشید

سرکارخانم ایرانپور، بانوی گرامی، سلام علیکم.
........................................................................
چشمِ زُلالِ آینه،درخود تُراندید
شاید نگاهِ اینه ها، ازتبارتوست
..................................................
عزلی به غایتِ زیبایی ونهایتِ شیوایی درمضمون وبیان....................
دستمریزاد بزرگوار.........

سلام
زیبا بود و بسیار روان
دستم رسیده به دست ماه

:
گفتم : اگرچه خشک شده شاخه های من


سبزست ریشه های دلم، تا کنار توست:

احسنت بانو احسنت

باسلام بانو عالی موفق باشید

درودها بانو عظیمه ی خوش سخنم..
همچون همیشه پرطراوت و زیبا، دلنشین و گویا..
زنده باد..

درود بانو

بسیارزیباست

آرامش سکوت تو اعجاز زندگی ست


امشب تمام دلهره هایم شکار توست


چشم زلال آینه در خود تو را ندید


شاید نگاه آینه ها از تبار تو ست

آفرین بر این همه زیبایی قلم توانایی دارید
مرحبا

شعرتان همنامتان والاست بان ایرانپور

سلام و درود به خواندن سلسله مطالب کوتاه تحول دعوتید این قسمت تحول زهرا قسمت دوم
http://sherenab.com/News-View-6735.html
لینک فوق را انتخاب و با کلیک راست open link را کلیک کنید

................. ........................
سبز است ریشه های دلم تا کنار توست


بسیاااار زیباااا و چشم و دل نواااااز سرودید بانو
دست مریزاااد نازنینم
................. .......................
هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد .
روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود. همسرش به تنهایی او را دفن کرد. اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد وگفت :
کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت...!

زود قضاوت نکنیم

درود بر شما
بسیار زیبا، نغز ، روان
و دل انگیز بود

با این غزلت سجده شکر آر بجای

درود برشما
بسار زیبا بود
احسنت