می دود بر نگاهم ریزش غمها
می چشم سوزش و شوری اشک چشمهام
اشکهایی که می سوزند قلب من تنها
میدرم پرده سکوت به فریاد
در این شب تنها
می چشم نامردی روزگار
زخم شمشیر دوست و دشمن خونخوار
................................
از چه نالم من
از عالمانی که میخرند زندان کتاب
می کشند خط تباه
می نشانند مر دم بر آن
می شود گم
مهر علی(ع)
می شود زنده فریاد علی (ع)
............................
کاش می شد خدا تیر باران کنم
از درد انتظارش آگاه کنم
عقده هایم پاک کنم
...........................
خسته ام خسته
با دست های بسته
بی توانم بی توان
نا توان به ایستان
درد و رنج های مردم کشیدن
اشکهاشان ز گونه چیدن
.....................................
ای خدا خدا
میروید پستی به پستی ز خاک
چه کنم من باغبان
همه گلها شده کاغذی
بی تحمل به بارانم بر زمین
............................................
می جهد از قلب من
یک شاپرک بریده بال
تا در آسمانت کند شنا
ز نورت بسوزد هزار
می چشد شاپرک من
درد بر گ خشک بر بال باد
درد برگ خشک
که میشکند اورا رهگذر نادان
می کشد شاپرک من نقش تو ای خدا
با خونهای که می چکد از بال
تا بگوید......