سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        شاپرک بریده بال

        شعری از

        منصور دادمند

        از دفتر دیوان مسعود نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۴ ۱۷:۵۱ شماره ثبت ۴۵۲۵۲
          بازدید : ۶۶۰   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر منصور دادمند

        می دود بر نگاهم ریزش غمها
        می چشم سوزش و شوری اشک چشمهام
        اشکهایی که می سوزند قلب من تنها
        میدرم پرده سکوت به فریاد
        در این شب تنها
        می چشم نامردی روزگار
        زخم شمشیر دوست و دشمن خونخوار
        ................................
        از چه نالم من
        از عالمانی که میخرند  زندان کتاب
        می کشند خط تباه
        می نشانند مر دم بر آن
        می شود گم
         مهر علی(ع)
        می شود زنده  فریاد علی (ع)
        ............................
        کاش می شد خدا تیر باران کنم
        از درد انتظارش آگاه کنم
         عقده هایم پاک کنم
        ...........................
        خسته ام خسته
        با دست های بسته
        بی توانم  بی توان
        نا توان به ایستان
        درد و رنج های مردم کشیدن
        اشکهاشان ز گونه چیدن
        .....................................
        ای خدا  خدا
        میروید پستی به پستی ز خاک
        چه کنم من باغبان
        همه گلها شده کاغذی
        بی تحمل به بارانم بر زمین
        ............................................
        می جهد از قلب من
        یک شاپرک بریده بال
        تا در آسمانت کند شنا
        ز نورت بسوزد هزار
        می چشد شاپرک من
        درد بر گ خشک بر بال باد
        درد برگ خشک
        که میشکند اورا رهگذر نادان
        می کشد شاپرک من نقش تو ای خدا
        با خونهای که می چکد از بال
        تا بگوید......
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ ۲۱:۲۲
        دادمند عزیز برادر خوب و عزیزم سلامممم خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۷
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴ ۰۷:۲۶
        درود گرامی
        جالب و زیبا بودند
        موثر و پر معنی
        مواظب خوبی هایتان باشید خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ۰۷:۱۱
        خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما
        خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ۰۹:۵۴
        ............... خندانک خندانک خندانک .......................
        هزارااان درود جناب دادمند بزرگوار خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ............... خندانک خندانک خندانک .............................
        هدیه به اهالی خوب شعر ناب:

        پادشاهی میخواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید میتوانید در را باز کنید و بیرون بیایید»پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم فقط در گوشه‌ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه‌ای نشسته بود و کاری نمی‌کرد.
        پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت! و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد! که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته.
        وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته. من نخست وزیرم را انتخاب کردم». آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی‌کرد، او فقط در گوشه‌ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟»
        مرد گفت:
        «مسئله‌ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه‌ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟ نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله‌ای وجود دارد، چگونه می‌توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به عقب پرت خواهی شد و هرگز نجات نخواهی یافت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است»
        پادشاه گفت: «آری، راز در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می‌کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می‌داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد»
        سمانه هروی
        پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۴ ۱۶:۵۹
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0