غزل ای دل
دل بستم و دل می گفت ، پرهیز زکرداری
عشق و عاشقی ای جان ، مدیونِ وفاداری
معتاد نشو هر گز ، دلداده شرابی گرم
نوشیدنِ جامی تلخ ، مدیونِ طمعکاری
آزاده بمان سنگین ،خود خواهی همان بی دین
در سفره غمی شیرین ،در محفل بیزاری
آغوش رهش باز است ،معمار و طنّاز است
ایمان که دل ساز است ، معروف به دلداری
می گفت و می خندید ، باران به تنم بارید
هر قطره چو پندی کوه ، بر پیکرِ غم خواری
گفتم ای عبیر اشک ، فریاد وفا اینجاست
رویی که طلا پاشید ، بایستی نگه داری
بی عشق دلی سنگ است ، گمنام و بی رنگ است
بی ساز و آهنگ است ، در معرضِ بیماری
با عشق جهان خوشبین ، با عشق شبت رنگین
با عشق هوس مسکین ، در بستر دیواری
دل گفت خطا اینجاست ، درد است و غم ناجور
ترسم که گناهی هست ، عشق است و سرکاری
بر تن می زند صد زخم ، از آه و هوایِ دوست
مرهم که دوایی نیست ، داروی به خود یاری
گفتم که انا لله ، ای جان که خودت مختار
سردارِ تنم جلّاد ، ای جان تو بدهکاری
دل کندم از این دلها ، دلها چو دلم دل نیست
در صلح و صفا خواب است ، بد بین طرفداری
ای جان به خدا بسپار ، دل دادن و دل بستن
گویا که پناهی هست ، دل شور زخود خواری
درمان تنم عشق است ، عشقی که وصالش سخت
معشوق چقدر زیباست ، ای دل نکن انکاری
یا رب الانس و الجان ، البی امن الالم حسران
سهل لی ابعجل تعبان ، من احلامی و اسراری
قلبی یشهد ابطرواک ، احبک و انتظر ملگاک
سامح کل بشر اذاک ، و انت الخالق الباری
ای دل به رهم بنگر ، در غربت و در محشر
این روح رهش پرواز ، حیف است تو مرداری
بوسه به لبت تغسیل ، آغوش سرت تهلیل
پا پوش تنت مندیل ، حاشا که نپنداری
جاسم ثعلبی (الحسانی) 02/11/1394
22/01/2016
از خوانش سروده زیبای شما مسرور شدم
خوشحالم که حضور فعال دارید
خرم و خوش باشید