سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        عطش

        شعری از

        فريدوني ( شهزاد)

        از دفتر سروش عشق نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۱ دی ۱۳۹۴ ۱۷:۰۱ شماره ثبت ۴۳۵۲۲
          بازدید : ۸۹۶   |    نظرات : ۱۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        آندم که مجنون از عطش با دست گریبان پاره کرد
        وقتی  خدا  چشم  تو را  درمان  این  بیچاره  کرد
        آندم که یوسف عشق را همگون با اعجاز کرد
        وقتی جنونِ طعم تو را ،  با اشکهایم ساز کرد
        من مبتلا گشتم ولی , نه عشق بود و نه دلی
        هر عاقلی دیوانه شد , دیوانه شد هر عاقلی
        یک لحظه بود عاشق شدن، یک آن تا پرواز بود
        آن دم که رعد چشم تو  ,   دل را ز دستانم ربود
        وقتی که عاشق گشتم و شیطان بحال سجده بود
        عالم  به سجده  رفته  و آدم  زمینی  گشته  بود
        من بودم وچشمان تو,یک عطش ازجنس خدا
        آمد  بجانم  تشنگی  دریا نمود  چشم  ترا
        ۴
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        احمدی زاده(ملحق)
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۲۱:۱۶
        خیلی خوب و زیبا سرودید گرانقدر لذت بردم گرانقدر خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۷:۵۷
        درود گرامی
        غزلی ناب و زیباست خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۰۶:۵۱
        ......................... خندانک خندانک خندانک ............................
        درود بزرگوار خندانک
        زیبا بود خندانک خندانک
        ......................... خندانک خندانک خندانک .............................
        روزی لئون تولستوی در خیابان در حال قدم زدن بود که ناآگاهانه به زنی تنه زد
        زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد!
        تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد
        و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم.
        زن که بسیار شرمگین شده بود عذر خواهی کردو گفت : چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
        تولستوی در جواب گفت :
        شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید !!!
        ولی الله شیخی مهرآبادی(دیوانه)
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۰۹:۲۲
        جناب آقای شهزادِ عزیز،سلام علیکم.
        ..........................................................
        خسته نباشید برادرگرامی.............
        (اندم که مجنون ازعطش،بادس(ت) گریبان پاره کرد...
        دقّت بفرمایید،حرف داخالِ پرانتز اضافی ست.....
        من بودم چشمانِ تویک(عطش) ازجنس خدا........
        کلمه داخلِ پرانتزباید چیزی مثل(عشق) باشد که هم ازنظرِ مفهوم( درینجا) زیباترست وهم ،اضافی ندارد.....
        والبته مواردی دیگروکمی هم دربعضِ مصارع،محتوا....احتیاج دارد برپردازشی بهتر...
        موفق باشید
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۲۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        مسعود احمدی
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۴۱
        چشم هایم را می بندم
        تا مخفی شوی
        می شمارم :
        یک
        دو
        سه
        .
        .
        .
        .


        یکی انگار
        در قلبم
        پنهان شده است !

        مسعود احمدی
        درودت باد
        نجمه طوسی (تینا)
        يکشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۴ ۲۱:۳۳
        سلام بر شاعر گرامی
        زیبا بود .
        یاد شعر استاد افشین یدالهی افتادم.

        چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي
        وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد
        وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد
        وقتي زمين ناز تو را در آسمان ها مي كشيد
        وقتي عطش طعم تو را با اشك هايم مي چشيد
        من عاشق چشمت شدم  نه عقل بود و نه دلي
        چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
        يك آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يك لحظه بود
        آن دم كه چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
        وقتي كه من عاشق شدم شيطان به نامم سجده كرد
        آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده كرد
        من بودم و چشمان تو نه آتشي و نه گلي
        چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
         
        علی   صادقی
        دوشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۴۱
        سلام ...

        بسیار عالی..
        درود بر شما ./ خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0