ای مرده گان!
چرا این همه
میل به بازگشت دارید؟!
این پریشانی و ژولیدگی چیست؛
در تجسم رستاخیزتان؟!
با دهانی متورم از کهن واژگان!
و چشمهایی در قفا مانده؛
به انجام کدام کار نیمه تمام
برخاسته اید؟
به تمنای کدام عدالت ناچشیده؟
و کدام حساب تسویه ناشده تان؟
که تمناهایتان را،
با تندیس های بی دهان،
در خاطره هایتان دفن کرده اند!
هیاهو و اضطراب بازگشت تان؛
برزخ تاریخ را،
بر می آشوبد!
ما اینجا،
هر روز و هر شب،
حسرت رهایی مان را،
به آن سوی دیوار زندگی
می اندازیم!
آنها را ببویید!
تا کابوس رستاخیز وارونه تان،
به رؤیای بازگشت
تقدیر شود!
باز گردید!
و آن گره ها
که بر سادگی حیات نزیسته تان زده اید؛
آرام آرام
بگشایید!
بازگردید!
تا انتهای مرگ را
تجربه کنید!
که ما در این وارونه زیستن؛
و در این گریز مرگ از ذهن دوزخی مان،
خواب را بیدار کرده ایم!
اینجا
عشق؛
مرگ مان را به تعویق می اندازد!
بازگردید!
تا ما زندگی واپسین خود را،
پشت به مرگ؛
با یورشی بی امان به متن حقیقت
ترسیم کنیم!
بازگردید!
.....
دلمان برای خواندن اشعار پرمحتوی و زیبایتان بسیار تنگ شده ...