به توصیه ی دوستی با افتخار بار دیگر این سروده را تقدیم میکنم ... شاید زاینده
رود مان ، همچون این چند روزه ، خندان و خروشان باقی بماند ...
هر چند بعید میدانم ، خیلی بعید ...
در اصفهان نخوانند ، دیگر سرود ، افسوس
گویا که ، مُـرد آخـر ، زاینده رود ، افسوس
گر این زمان، کسایی می خواست نی نوازد
با این هوای ناپاک ، درمانده بود ، افسوس
تار ِ جلیل شهناز ، خاموش مانده ، ای داد
شد بزم عاشقان هم بی تار و رود افسوس
بر روی صحنه ، ارحام ، نقشی دگر ندارد
او هم ز پیش ِ ما رفت ، آرام و زود افسوس
ای کاش می شنیدیم در جای جای این شهر
آواز و نغمه ی تاج ، در سوگ ِ رود افسوس
گوید به ما ، به ایـما ، معمار ِ عالی قاپو
ساقی ُ ساز ُ ساغر در پرده بود ، افسوس
نو باوگان ِ معصوم ، در کنج خانه ، ماندند
مانند دار ِ قالی ، بی تار و پود ، افسوس
گلدان ِ نقره کاری ، چکّش نمی خورد،باز
چون این هنر ندارد ، بازار و سود افسوس
مانند ِ بامیان که : با انفجار ِ تندیس
کردند مَحو ُ دیگر ، بودا ، نبود ، افسوس
آری نمانده در شهر ،جُز ریز گرد و خاشاک
گویا که مُـرد آخر ، زاینده رود افسوس
اصفهان _ منصور شاهنگیان
چراغها را چه سود ،
وقتی چشم اصفهان بسته بود،
نصف جهان بدون زاینده رود،
انگار مرده بود...
از سکوت ِکویر،سی و سه پل،
خسته بود...
گلوی شعر ِزندگی را بغض ، گرفته بود.....
در شهر ، غمی عمیق نهفته بود....
فصلِ شادی خفته بود
مه ناز نصیرپور
مرداد 95