انكسار
دل شِكْوِه كند از من، من شِكْوِه كنم از دل
يا رب تو خود آگاهى ، از چيست چنين مشكل!؟
عمريست به قصدِ نان، تقديم بشد اين جان
حاصل چه كنم اذعان، دل مُرد و نشد مايل
تا غفلت دل افزود، اندرز ندادش سود
اسحار به درگاهت، خوابيد و نشد سائل
دل غرقِ زر و سيمش، دوزخ ندهد بيمش
معشوقهء او دنيا ، حاشا كه شود قابل
فعلش همه شد كفران،ميلش همه در عصيان
شد ملعبهء شيطان ، سعي اش همه در باطل
عمرم چو گذشت از چل، شد قلبْ بسانِ گِل
بالله كه از اين عمرم، خيرى نشدم حاصل
مانوسِ دلم شيطان ، آه از غم بي پايان
بس فرصت بخشايش ، از دل بشد او غافل
اينك من و اين حرمان ، غرق گنه و عصيان
اندوه ز اين طوفان ، ما را كه بَرَد ساحل؟
بس توبه شكستم من، دست از تو گسستم من
بر عهدِ الستم من ، بردار ز دل حائل
يا رب تو ببين اين حال ، دل خسته ز قيل و قال
امّيدِ من و لطفت ، عفوت بنما نازل
تا يمِّ كَرَم بينم ، شوقى به حرم گيرم
مهمان حرم گردان، اين دل تو بكن واصل
سليمى
ساعت ١٤/٣٠ مورخه نهم شهريور ماه ١٣٩٤