بنام خدای حسین (ع)
خیمه می زند ؛
دوباره
سیاه محرم
برآستان دلم.
بادوچشم بارانی
ولبی متبرک
به زمزمه ی یاحسین!
بادستانی گره خورده
به ضریح زیارت عاشورا
رخت عزا می پوشم.
گوش سرخ دلم را
می سپارم؛
به صدای زنگ کاروانی
که آرام می گیرد،
در سینه ی دشتی بزرگ
پربلا...کربلا!
وآن روز
غروب می کند؛
دوخورشید درآسمان
با هفتادودو آلاله ی سرخ ...پر پر
برماتم زمین نینوا.
با طلوع یک حقیقت
ماندگار؛
خون برشمشیر پیروز است...
ثمره ی این ریخته خون ها
اهتزاز بی امان
بیرق های سبز تشیع،
در قلمرو قلوب مشتاقان
برای تمام اعصار.
حلول حریتی زنده
در جسم های خفته.
باور رمز آفرینش انسان
وتفسیری بی پایان؛
بر آیه آیه های کتاب نور.
تزریق خون تازه ای در رگهای اسلام؛
برای تبلور شکوه شجاعت.
عروج نجابت
وعطف اصالت.
بازتابی برانگیزه ماندن وبودن،
رسالت بار امانت سنگین بردوش انسان.
همنفسی با تیغ و آهن وشمشیر،
هم بالینی با خون ورگ وتیر.
ترسیم گل زخمی سترگ؛
برتن تب دار اسلام.
با وضوی نماز خون
در ظهر عاشورا،
با حضور بلند وروشن
نمازگزارانی
که هزار اذان در گلودارند.
واینک من وشب و چکامه ای از خون؛
در دستانی ملتمس به دعا......
آلاله سرخ-مهر نود وچهار