سه شنبه ۴ دی
من به بند تو اسيرم تو زمن بي خبري؟ شعری از رضا محمدی (شب افروز)
از دفتر ناز نگاه نوع شعر
ارسال شده در تاریخ جمعه ۳۱ تير ۱۳۹۰ ۰۴:۱۸ شماره ثبت ۴۱۴۵
بازدید : ۱۰۰۲۷ | نظرات : ۲۱
|
دفاتر شعر رضا محمدی (شب افروز)
آخرین اشعار ناب رضا محمدی (شب افروز)
|
من به بند تو اسيرم تو زمن بي خبري؟ آفرين! معرفت اين است كه ز من مي گذري
طعنه ي غير نديدي كه بسوزد دل تو كه بداني كه چه سخت است به خدا در به دري
خلوت عشق گزيدن هنر لب زدن است لب من تر كن از آن جام لبان شكري
معرفت نيست من اينجا و تو آنجا و دلي بگذاريم به اميد نگاه دگري
درد و اندوه مرا تا قلم مرگ نوشت قلم افسوس بخورد از من و اين بي نظري
ما كه رفتيم ولي اين دل ناقابل ما هست هست گرو پيش لبانت بخري يا نخري
منع عشق تو نمودند ولي من به جواب گفتم اين زن بود اما كه نكوتر زپري -------------------------------------- شب افروز 31/4/90
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.