زن
مثل یه خاک خشک، توی صحرای دورم
بـــی آب موندم اما، مــنتظر یــک عبورم
یــه رویــای سبز ، تــوی شــبهای سردم
مــن یــک زن تنها که سالهاست پر دردم
بغضی که مدام چنگ زد، به این گلوی بی احـساس
مــردی از جــنس آرامش ، تــیــتر اول ایـن انـشـاس
زنــجیر مــهد بــی جــا ، بی سرپوش و یــک خــائن
که ســالهاستـــــ دلخوشم من ، به این وعید واهن
تن سفید و خسته ی من ، که مدتهاست در فراره
چشم به انتظار امیدم ، اشک توی چشمام سواره
بهشتم رو سوزوندن اما ، هنوزم جهنمی نیستـــ
بخار میشه آرزوهام ، مدام روی این تن خیســـــــ
مثل یه خاک خشک، توی صحرای دورم
بـــی آب موندم اما، مــنتظر یــک عبورم
یــه رویــای سبز ، تــوی شــبهای سردم
مــن یــک زن تنها که سالهاست پر دردم
سالهاست که راه میرم ، در این مسیر بی راهـه
بــا اینکه مــن مـــیدونم ، آخـــرش اشــکـــ و آهـه
پــرده هــا رو کــنــار مــیزنم ، به امــید یــک آزادی
ویـــرانه ی ایــن شهـرم ، مــنتهی بـشه به آبادی
من فریاد سر میدم ، به گوش خدایی که خوابه
جای بوسه ی عشقم ، روی سیمام اسید نابه
مــن هــنوز نــفس مــیکشم تــوی دنــیای آلوده
بــا ایــن امــید زنــده ام کــه خورشید بــاز میتابه
مثل یه خاک خشک، توی صحرای دورم
بـــی آب موندم اما، مــنتظر یــک عبورم
یــه رویــای سبز ، تــوی شــبهای سردم
مــن یــک زن تنها که سالهاست پر دردم