مهتاب امشب آید بسراغ من وتو
که گوید؛
شب نمناک دلش روضه ی شبنم دارد
وسیه کرده به تن شب هجرانی باغ
جامه ی جیغ عزا دردل داغ
فصل دلتنگی یک باغ زداغ انجیر
فصل دل باختن وجنگ میان تدبیر
ترکیده دل میوه ی انجیر
ز داغ مامش
وپریشان شده سلسله ی بید
زحال بابش
باغ بیچاره ی محزون به دلش تعزیه برپا شده است
دسته ی نوحه ومرثیه از ماه خزان آمده است
وقت پاییز
که انجیر دلش تنگ محبت بشود
سرخودرا قمه خواهد زد وگفت:
فصل باران من است
غم یاران من است
وانار
از حسرت این داغ خون بارد
وسینه کند چاک
و سراید که مرا
عزم نبرد است با سلسله ی دندان دهور
بید مجنون دراین سوگ بزرگ
زنجیر زنان مرثیه خوان
باد صبا را گوید :
مویه کن و سوز بکش. مشک بده اشک بده ابر بده دم بده .
مرحمتی، دست نوازش بکشان دیده ی یاران وبباران باران.....
باز این همهمه بی دوست سرآید دوران؟
بازاین شورش عظما ست برای انسان؟
یادهراف لک من خلیلی
کم لک بالاشراق والاصیلی
آفتابا نظری کن که عیار شدم
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
تب تدبیر تو و زلف پریشان چه کنم؟
کشته ی غمزه چشم تو به دیدار شدم
حمیدرضاابراهیم زاده
13شهریور1394