عاقبت این شهر یک شب در گسل گم می شود
کوچه هایش زیر کوهی خاک تل گم می شود
عرش لرزه که بگیرد دین، زمین قی می کند
سیل می آید که کلاً این محل گم می شود
کفر شوخی نیست، مخصوصاً اگر پنهان شود
چونکه جدی جدی اصلی از بدل گم می شود
فکر کن! مردم گدا باشند در شهری طلا
مسئله پیچیده است و راه حل گم می شود
از کجا فهیمده ام که حادثه قطعی شده؟
خواب دیدم قوس در برج حمل گم می شود
بیشتر هم هست. مردم عارفند و دیده اند
چهره ایمان پس ریش و کپل گم می شود
روستایی گفت: ملا نیستم، پس تو بگو
هر چه میکارم چرا پس ماحصل گم می شود؟
او که وقت حرف، استاد است و دکتر، اهل فن
پس چرا تا می شود وقت عمل گم می شود؟
بدتر از او هم خدا را شکر هست، آنکه فقط
اهل انقلت است، قبلی لااقل گم می شود
جیب آقازاده ها آیا چقدر است؟ آن قدر
که به آسانی در آن حتی دکل گم می شود؟
روستایی قرض دارد. گفت: با آن زلزله
بانک و آن سفته های بی محل گم می شود
من یقین کردم که بله، زلزله پس حتمی است
این دعایی نیست که پیش اجل گم می شود
گفت ملا نیستم، پس حاجتش حتماً روا است
حاجت ساده دلان بی مثل گم می شود؟
مادرت را یافتی؟ بردار و از اینجا برو
گفته باشم، هاچ! زنبور عسل! گم می شود
من هم این را زودتر چاپش نمایم بهتر است
که در آن اوضاع ناجور این غزل گم می شود
مهرداد نصرتی(مهرشاعر)